گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

کَنم به ناخن حسرت، بدن من درویش

بدین وسیله مگر ناخنی زنم در خویش

ز ننگ شیخ و برهمن، چرا نظربازان

به هم چو تیر نیایند راست در یک کیش؟

نیَم ملول ز تقدیم مدعی، چه عجب

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

نیافت منصب پروانه چراغم شمع

شبی نکرد درین کلبه، کار داغم شمع

ز عکس گل، در و دیوار در چراغان است

شب از برای چه آرد کسی به باغم شمع

برای آنکه به پروانه نسبتی دارم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

فسرده صحبتم از انتظار گریه شمع

گلی نچید شبم از بهار گریه شمع

ترشح مژه از التفات داغ بود

به دست شعله بود اختیار گریه شمع

به محفل از پر پروانه برگ گل ریزد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

چو سایه در ره عشق از قفای خویشتنم

بس است خضر ره آواز پای خویشتنم

نمی‌روم ز چمن هیچ فصل، آن مرغم

که گل بریزد و من بر وفای خویشتنم

ز کعبه منفعلم، زانکه در حرم نگذاشت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

چه شعله‌ها زده سر ز آتشی که من دارم

هزار نشاه نو زین می کهن دارم

به آن رسیده که عشقم به غربت اندازد

ازین ملال غریبی که در وطن دارم

به هر کجا که تو باشی، فغان من آنجاست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

به آشنایی چشم تو ناتوان شده‌ام

چو مو ضعیف ز سودای آن میان شده‌ام

خلیده در خم زلف تو ناخنش به دلم

منه ز دست، که با شانه همزبان شده‌ام

ز چاک سینه نفس بایدم کشید چو صبح

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

اگر نه صید کسی گشته مرغ نامه‌برم

چرا به خدمت یاران نمی‌رسد خبرم؟

به شوق تا به سر تربتش نمی‌رفتم

نمی‌نمود وصیت به عشق اگر پدرم

گشوده‌ام به هم آغوشی قفس، آغوش

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

گمان مبر که ز روی تو دیده بردارم

به روی توست مرا دیده، تا نظر دارم

چو نقش پا به رهت دیده دوختم، ترسم

که بگذری تو، گر از راه دیده بردارم

مباد در دو جهان دستگیر، هیچ‌کسم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

سپندوار بر آتش چو اضطراب کنم

ز سوز دل، جگر شعله را کباب کنم

شود ز لذت نظاره چشم من محروم

به وقت دیدنش از بس که اضطراب کنم

به یاد لعل تو شبها به محرومی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

زبان گداختم و راز عشق سر کردم

فتیله را چو فکندم، چراغ برکردم

یکی‌ست چشم و قدم در رهش، وگرنه چرا

شکستم آبله پای و دیده تر کردم؟

غم ندامت مرغ چمن ز من پرسید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

چو درد عشق تو کرد آشنای خویشتنم

غمت چرا نخورد غم برای خویشتنم

دلم چه یافته در کوچه پریشانی؟

که می‌برد همه عمر از قفای خویشتنم

مرا کرشمه دیگر فریب داد ای گل

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

رخ تو تا شده غایب به صورت از نظرم

کمر به دشمنی خواب بسته چشم ترم

فلک ز رشک جدا کردم از تو، ورنه هنوز

نبود وقت جدایی و موسم سفرم

فراق در گلویم ریخت زهر غم چندان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

ز بس که دشمن نظّاره پریشانم

چو شمع گشته به یک جای جمع، مژگانم

نشد ز سیل سرشکم خراب، کوی بتان

امین کشتی نوحم، اگرچه طوفانم

ز عشق، رابطه‌ام نگسلد به مردن هم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

اگر به عشق نباشد درست، پیمانم

به عهد زلف تو کافر نیم، مسلمانم

من و دیار محبت، که هرکجا رفتم

به دولت غمت آماده بود سامانم

برای من شده نازل ز عرش، مصحف عشق

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

چو باد سوی تو آید، ز غیرت آب شوم

به یک نسیم، چو نقش قدم خراب شوم

من و شکست حریفان کجاست تا به کجا

خمار نشکند از من، اگر شراب شوم

تو از شراب صبوحی شکفته باش، که من

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

کم خمار بگیرد، اگر شراب شوم

برآورد ره روزن، گر آفتاب شوم

چگونه با دیگران بینمت، که عکس رخت

اگر در آینه افتد، ز غیرت آب شوم

ز غیرتم شده آگاه، چون ز من رنجد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

مباش غره به عهد قدیم و یار کهن

که هفته‌ای چو شود، خاربن شود گلبن

به جذب حادثه شد پیکرم چنان مشتاق

که پا نخورده به سنگم، کبود شد ناخن

میان عاشق و معشوق، راز دل گفتن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

توان غم تو ز جان خراب دزدیدن

اگر ز شعله توان اضطراب دزدیدن

حباب‌وار برآور ز آب دیده سری

چو دیده چند توان سر در آب دزدیدن؟

خیال هندوی چشم تو در نمی‌آید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

به دل غمی چو نداری، به سینه داغ منه

ترا که بسته بود در، به ره چراغ منه

وصیتم شب رحلت به می‌فروش این بود

که جز پیاله به بالین من چراغ منه

مرا ز گلشن جان عطر پیرهن برخاست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

بهار رفت و نچیدم گل از بر رویی

گذشت عید و ندیدم هلال ابرویی

گشاده‌روی به هر در شدم چو آینه، لیک

چو پشت آینه از کس نیافتم رویی

از آن مقید ضعفم که در ضعیفیها

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode