گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹

 

اگر چه نخل هنر را ثمر نمی باشد

ز سنگ بدگهران بیخطر نمی باشد

زآه خلق بپرهیز کاینه است گواه

که در زمانه دم بی اثر نمی باشد

درین محیط گر از سود چشم می پوشی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹

 

چو شمع گرمی آن بیوفا زبانی بود

شکفتگیش گل کینه نهانی بود

ز زهر فرقت احباب کم نشد تلخی

اگر چه عمری در شهد زندگانی بود

بگرد میکده ها گردم و نمی یابم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰

 

چو قرعه در تن زارم یک استخوان نبود

که پشت و رو زخدنگ جفا نشان نبود

چو چشم فتنه گر خویش نگذرد نفسی

که آن جفا جو در خانه کمان نبود

زفیض دیده پاکم ز آب محرم تر

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد

نگین لعل لبش نقش بوسه بر گیرد

چنین که صحبت من با زمانه در نگرفت

عجب که بر سر خاکم چراغ در گیرد

بغیر اشک کسی حال دل نمی داند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

لبم ز بستگی دل اگر چه وا نشود

چو لاله خون جگر خوردنم قضا نشود

بیک لباس مقید مشو که ساختگیست

اگر گهی به تنت پیرهن قبا نشود

دل ضعیف چنان جذبه قوی دارد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲

 

چو سایه گمرهی از ما جدا نخواهد شد

هواپرستی غفلت قضا نخواهد شد

پیاده طی ره کعبه گر کند زاهد

ازین براه خدا آشنا نخواهد شد

ز سخت گیری دوران چه باک عارف را

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵

 

شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد

که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد

پسند خاطر یک تن نیم چه چاره کنم

که بی نفاق بیکدل نمی توان جا کرد

بکشوری که سر زلف ها پریشانست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید

به غیر گم شدن از راهبر نمی‌آید

همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود

که پندگوی به دیوانه بر نمی‌آید

به است پایی کز وی برآید آبله‌ای

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

می نشاط نه جام جهان نما دارد

که کیمیای طرب کاسه گدا دارد

براه شوق چو پرگار پایم از جا رفت

اگر بگردم بر گرد خویش جا دارد

بکیش اهل تجرد نماز نیست درست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸

 

کسی که از خضر آب بقا نمی‌گیرد

پیاله را به‌جز از دست ما نمی‌گیرد

ز بی‌نصیبی اهل هنر عجب دارم

که استخوان به‌گلوی هما نمی‌گیرد

میان یک جهتان آن‌چنان نفاق افتاد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

مریض را چو عیادت کشد دوا چکند

کس بپرسش یک شهر آشنا چکند

چو شانه نوبت چاکم بسینه افتادست

بدست شوق همین چاک یک قبا چکند

گرفتم اینکه سر همتم زچرخ گذشت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

بیا که بیتو سیاهی ز چشم روشن شد

ز گریه دیده ما همچو چشم روزن شد

جدا ز لعل لبت جام ماتمی دارد

زدم چو بر لبش انگشت گرم شیون شد

برای سوختن آماده ام چنانکه کسی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

بعهد جور تو دل ترک آه و افغان کرد

بجرم بی اثری ناله را بزندان کرد

درون سینه بذوقی نشست ناوک او

که ناله را ز برون آمدن پشیمان کرد

بهوش باش دلا آه شعله ناک مکش

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳

 

خوش آنزمان که عتاب بهانه ساز نبود

زبان تیغ جفا اینقدر دراز نبود

بروی طوفان روزیکه دیده وا کردم

بروی دریا چشم حباب باز نبود

بلند و پست جهان با هم است پس زچه رو

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹

 

ز تازه شاخ گلی خانه ام گلستان بود

گل بهار امیدم بجیب و دامان بود

بجام آتش حسرت ز دود می ننشست

بخانه خس و خاشاک برق مهمان بود

ز چاک پیرهنش سیر گلستان کردم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

نگویمت که دل از حاصل جهان بردار

بهر چه دسترست نیست دل از آن بردار

اگر نسیم ریاض وطن هوس داری

بناله دامن خرگاه آسمان بردار

بعندلیب شنیدم که باغبان می گفت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس

اگر ز گریه نشد سبز صد هزار افسوس

نیامدی و سیاهی ز داغها افتاد

سفید شد برهت چشم انتظار افسوس

میان گرد کدورت پدید نیست دلم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

اگرچه از مژه روبم غبار رهگذرش

بچشم من نرسد توتیای خاک درش

گذشت از آن بر رو زلف تا خطش سر زد

کنون نهاده ز هر حلقه چشم بر کمرش

همیشه بیهده گوئی بود بهر محفل

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸

 

دلا ز رنگ تلون کشیده دامن باش

نمی توانی اگر موم بود آهن باش

نفس موافق طبع جهانیان نکشی

بهر کجا که تبسم خرند شیون باش

چو سقف خانه هوادار یک مقام مشو

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹

 

بروی مرهم مرهم نهیم بر دل ریش

که زخم بر سر زخمست و نیش بر سر نیش

اگر ببادیه چون بیکسان هلاک شویم

زگردباد به بندیم نخل ماتم خویش

پر است خاطر آن بیوفا ز کینه ما

[...]

کلیم
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode