گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴ - در هجو صفی محمد تاریخی

 

صفی محمد تاریخی از خدای بترس

به خانه باش و میا تا گهی که خوانندت

فصیح و گنگ به تعریض چند گویندت

جوان و پیر به تصریح چند رانندت

گمان بری که ظریفی ولی نمی‌دانی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۸ - حساد او را به تهمتی منسوب کردند قسمیات در نفی تهمت و ذم شاعری و استغفار گوید

 

بدان خدای که در جست و جوی قدرت او

مسافران فلک را قدم بفرسودست

به دست احمد مرسل به کافران قریش

هزار معجزهٔ رنگ رنگ بنمودست

ز ناودان قضا آب حکم بگشادست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۰ - مطایبه در موفق سبعی

 

از آن سپس که به تعریض یک دوبارم رفت

که مردمی کن و بخشیده بی‌جگر بفرست

صفی موفق سبعی چو بارها می‌گفت

که گرت هیزم هر روزه نیست خر بفرست

شبی به آخر مستی به طیبتش گفتم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۹ - در مرثیه

 

رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل

شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست

زمانه نی در مردی در کرم بشکست

سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست

دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۶ - در مدح صاحب جمال‌الدین محمد و شکایت از روزگار

 

کمال دین محمد محمد آنکه برای

جمال حضرت و صدر و وزیر سلطانست

نفاذ حکم و قضا و قدرت قدر وسع آنک

به حل و عقد ممالک منوب دورانست

سپهر برشده تا رای روشنش دیدست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۷

 

بهشت را چه کنی عرضه بر قلندریان

بهشت چیست نشانی ز بود انسانست

به سر سینهٔ پاک و به جان معصومان

بدان خدای که دانای سر و اعلانست

که نقل رند ز مستان لم‌یزل خوشتر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۰

 

نیامدست مرا خویشتن دگر مردم

از آن زمان که بدانسته‌ام که مردم چیست

گرم نشان دهی از روی مردمی چه شود

چو بخت نیک نشانت دهم که مردم کیست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۷ - از یکی اکابر رنجیده بود حسب حال خود و نکوهش او گوید

 

ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل

که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست

به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند

که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست

وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - در مرثیهٔ مودودشاه و بی‌وفایی جهان

 

جهان ز رفتن مودود شه موئید دین

به ما نمود مزاج و به ما نمود سرشت

جریده‌ایست نهاد سیه سپید جهان

که روزگار درو جز قضای بد ننوشت

چه سود از آنکه از این پیش خسروان کردند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۹ - در بی ثباتی جهان

 

جریده‌ایست نهاد سیه سپید جهان

که روزگار درو جز قضای بد ننوشت

جهان نثار گل تیره کرد آب سیاه

وزان زمانه نهفت آنکه سالها بسرشت

زمانه روزی چند از طریق عشوه گری

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۴ - در مذمت کسی

 

سراجی ای ز مقیمان حضرت ترمد

رسید نامهٔ تو همچو روضه‌ای ز بهشت

حدیث فخری منحول اندرو کرده

که دست و طبعش جز دوک آن حدیث نرشت

غرض چه یعنی دزدیست بی‌حیا آخر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۷

 

هزار مدح شکر طعم وصف تو گفتم

کزو نگشت مرا تازه یک صبوح فتوح

برادرم که دو تن تاک را نهد نیرو

همی گسسته نگردد غبوق او ز صبوح

درست شد که دو تن تاک به ز صد ممدوح

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح ملک نصرةالدین

 

مبشر آمد و اخبار فتح ختلان داد

نشاط باده کن ای خسرو خراسان شاد

درخت رقص‌کنان گشت و مرغ نعره‌زنان

چو برد مژدهٔ فتحت به باغ و بستان باد

تویی که هرچ بخواهی خدات آن بدهد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۹ - در جواب مکتوب عمادالدین پیروزشاه

 

مثال عالی دستور چون به بنده رسید

قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد

خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر

زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد

چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۲ - در عذر

 

تو آن کریمی کز التفات خاطر تو

نیاز تا به ابد در نعیم و ناز افتد

خرد سزای تو نا معنییی به دست آرد

هزار سال در اندیشهٔ دراز افتد

به بیست بیت مدیح تو در کرم بینی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۶

 

خدایگانرا از چشم زخم ملک چه باک

چو بخت آتش فتح و سپند می‌آرد

هنوز ماه ز تایید تو همی تابد

هنوز ابر ز انعام تو همی بارد

ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۹

 

بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند

ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند

سخن که گفته بود همچو در سفته بود

مرا رواست گر این در من نسفته بماند

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰۰ - شکایت از دهر

 

جفای گنبد گردان به پایه‌ای برسید

کز آن فرازتر اندر ضمیر پایه نماند

خرد چو مورچه در تشت حیرتست ازآنک

مدبران را تدبیر تشت و خایه نماند

از آفتاب حوادث چنان بسوخت جهان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲۲ - در هجا

 

ترا هجا نکند انوری معاذالله

نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند

نه از بزرگی تو زانک از معایب تو

چه جای هجو که اندیشه هم کرانکند

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲۹

 

خدایگانا آنی که دوستدارانت

ز نور رای تو دانم ستاره رای شوند

قبول درگه تو چون بیافتند به قدر

چو ساکنان مجره سپهرسای شوند

به بنده خانهٔ تو بر امید آنکه مگر

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode