گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

که می‌تواند از پیش یار برخیزد؟

نشسته‌ایم که از ما غبار برخیزد

به اضطرار سپردیم خویش را در عشق

بگو ز مجلس ما اختیار برخیزد

دمی که سرمة خطّش نمی‌کشم در چشم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

به باغ سبزه چو بیند خطت به سر خیزد

پی تواضع قد تو سرو برخیزد

بهار خط تو اول ز پشت لب سر زد

که سبزه از طرف چشمه بیشتر خیزد

خیال آن مژه هر گه درآیدم به ضمیر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

کسی به درد سخن غیر طبع من نرسد

قلم دواسبه به داد دل سخن نرسد

رسیده‌ام به مقامی به راه کعبة شوق

که هر که پای طلب بشکند به من نرسد

متاع جلوة شیرین چنان رواجی یافت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

کسی به دعوی مهرش چو صبح صادق شد

که چون جرس دل او با زبان موافق شد

چنین که چشم به روی تو دوخت پنداری

که عکس آینه پیش رخ تو عاشق شد

لباس جلوه رسایی نمود، تا آخر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

دلم شبی که خیال ترا نشیمن شد

چو آفتاب مرا داغ سینه روشن شد

کدام شمع کند خانه روشنم بی‌تو!

مرا که پرتو خورشید دود روزن شد

به منع گریه به چشم تر آستین چه نهم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

که گفت غنچة خندان به آن دهان ماند!

چه تهمت است که گویند این به آن ماند!

دل مرا همه در چین زلف او دیدن

چراغ در شب تاریک کی نهان ماند!

مرا غریب وطن کرد و رو به باغ نهاد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

بهشت عدن به حسن رسیده می‌ماند

بهار خلد به خطّ دمیده می‌ماند

بهوش‌تر ز حبابی، به مجلس تو چرا

حدیث شکوة ما ناشنیده می‌ماند!

حیا ز شرم تو خوی گشت و در بهار خطت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

بیا که بی تو نه ساغر نه شیشه می‌ماند

تو چون نباشی مجلس به بیشه می‌ماند

تو رفتی از دل و در سینه آرزوت به جاست

که چون نهال شود کنده، ریشه می‌ماند

ستم زیاده ز حد می‌کنی و پنداری

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

زرشک خال که سوزد بر آن عذار سپند

چو لاله سر زند از خاک داغدار سپند

ز چشم زخم خزان نیست آفتی ممکن

که هست بر گل روی تو نوبهار سپند

به راه وصل توام وعده آتشی افروخت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

گر آتش تو چو شمع استخوانم آب کند

عجب که رشتة عمر مرا به تاب کند

همیشه جوهر تیغ تو همچو مرغابی

برای صید دلم دانه‌ای در آب کند

به حیله چشم تو خود را به خواب می‌دارد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

ز قال رفته‌ام از دست، حال تا چه کند

خیال برد ز کارم وصال تا چه کند

نشاط عیش جدا می‌کُشد ملال جدا

کنون شهید نشاطم ملال تا چه کند

هزار حسرت ممکن شکسته در دل ماند

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

چه حدِّ غنچه که در پیش یار خنده کند

گل تبسّم او بر بهار خنده کند

به فصل گل ز میم توبه می‌دهد زاهد

کجاست شیشه که بی‌اختیار خنده کند

به روی من گل بختی نکرد خنده ولی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

معاندان که سخن ناشنوده می‌گویند

نگفته می‌شنوند و نبوده می‌گویند

دروغْ لافیِ بیدار طالعان چه بلاست

که فارغند و ز بخت غنوده می‌گویند

ز لاف مهر خجل نیستند بلهوسان

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

ز هر لبی که برآمد سخن کلام تو بود

به هر چه گوش فرا داشتم پیام تو بود

اگر به جلوة طاووس، اگر به رفتن کبک

نظر چو نیک فکندم همین خرام تو بود

چنین که خاص تو شد ملک حسن دانستم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

خوش آنکه بلبل ما نغمه‌سنج باغ تو بود

کسی که بر سر ما جای داشت داغ تو بود

نشان کوچة تاریک طرّة تو نیافت

نسیم گل که شب و روز در سراغ تو بود

ندید کس دم آبی که گرد غصّه نداشت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

به باغ بس که ز شرم رخت گل آب شود

غلاف غنچة گل شیشة گلاب شود

به سینه آتش مهر تو شعله زد چندان

که یاد غیر تو گر بگذرد کباب شود

نصیب کس نشود روز روشنی به جهان

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

من اگر می نخورم پیش رود!

ور کنم توبه کس از من شنود!

دل زاهد شود آزرده، بهست

که دل نازکی آزرده شود

راست چون موی برون آید اگر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

هلاک همچو منی خشم و کین نمی‌خواهد

چنین شکار ضعیفی کمین نمی‌خواهد

ز یک اشارة ابرو به مدّعای توام

هلاکم این همه چین حبین نمی‌خواهد

تراست حسن به کام و مراست عشق تمام

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

چو رشک رخنه‌گرِ نام و ننگ می‌آید

قبا ز پیرهن او به تنگ می‌آید

به کاوش مژه کوه غمی ز جا کندم

که پای تیشه در آنجا به سنگ می‌آید

مرا چنین که به جان باختن شتابی هست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

کجا رویم که ما را تو ملجایی و ملاذ

نعوذ بالله اگر جز در تو هست معاذ

زمانه را نبود جز به سایة تو پناه

سپهر را نبود جز به درگه تو لواذ

به غیر امر ترا نیست در جهان جریان

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode