گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

دلی کجاست که آن دل سرشته با غم نیست

چون زلفِ خوب رخان بام و شام درهم نیست

جهان بخست دلم را به تیغ کین و ستم

که در جهانش بجز وصل دوست مرهم نیست

به پرسشی و سلامی ز دوست خرسندم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

مرا به درد فراق تو هیچ درمان نیست

به غیر آتش عشق رخ تو در جان نیست

تو جانی و ز برم دور می شوی چه کنم

ز جان مفارقت ای نور دیده آسان نیست

مرا نیاز به روز وصال بسیارست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

هزار محنت و غم چون فراق یاران نیست

هزار غم چو غم عشق غمگساران نیست

برفتم از نظر آن دلفریب و می گفتم

ترحّمت چه سبب بر امیدواران نیست

ز دیده اشک روان می رود ز هجر چه سود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

کدام دل که به داغ فراق بریان نیست

کدام دیده ی جان بی رخ تو گریان نیست

به جان رسید مرا دل ز روز درد فراق

شب فراق مرا گوییا که پایان نیست

اگر تو تلخ بگویی ورم برنجانی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

مرا فراق رخ آن نگار ممکن نیست

وصال آن بت سیمین عذار ممکن نیست

چه حالتیست ندانم میان ورطه ی عشق

شدم غریق و شدن برکنار ممکن نیست

ببرد آب رخ آن نگار و در غم او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

مرا ز حضرت تو دوری اختیاری نیست

گناه من چه همانا ز بخت یاری نیست

چو بخت یار نباشد چه سود سعی دلا

برو که چاره ی تو غیر بردباری نیست

اگرچه ساخته ام با جفای گردش دهر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

اگرچه یار مرا هیچ مهربانی نیست

ورا چو من به جهان هیچ بنده جانی نیست

فدای جان عزیزش هزار جان و جهان

مرا مودّت و عشق رخش نهانی نیست

یقین که در دل تو نیست مهربانی نیز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

بیا که بی تو مرا هیچ زندگانی نیست

به هجر لذّت عمری چنانچه دانی نیست

مدار ماه رخ از من دریغ در شب تار

که بی حضور توأم هیچ زندگانی نیست

مرا به روز غمت رنگ زعفرانی هست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

مرا به عشق تو جز ناله ای و آهی نیست

به حال زار من خسته ات نگاهی نیست

طریق راه و روش در غم تو بسپردم

عزیز من چه کنم چون سرت به راهی نیست

غم تو بر دل تنگ منست پیوسته

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

چرا به سوی من خسته ات نگاهی نیست

که جز در تو مرا در جهان پناهی نیست

مکن جفا و بده داد بی دلان کامروز

به ملک هر دو جهان چون تو پادشاهی نیست

ستم مدار روا بر من غریب حزین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

نسیم باد بهارست یا هوای بهشت

بهشت چیست وصال نگار حورسرشت

نوای بلبل و آواز چنگ و نغمه ی عود

خوش است و خوش بود آبی روانه بر لب کشت

بهشت روی تو ما را مدام می باید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

دلا چه چاره که یارم ز دست خواهد رفت

قدی چو سرو و چنارم ز دست خواهد رفت

بسی به پای هوس گشتم و ندیده رخش

یقین شدم که نگارم ز دست خواهد رفت

بدون گل ز سرابوستان جان باری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

دو دیده از رخ چون آفتاب آب گرفت

ترا چو بخت من ای دوست از چه خواب گرفت

چرا تو روی خود از چشم ما بپوشانی

که دیده و که شنیده که مه نقاب گرفت

به لابه گفتم کامم بده از آن لب لعل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

دلم برفت و سر دست آن نگار گرفت

قرار در سر آن زلف بی قرار گرفت

به چین زلف تو پیچید و در خطا افتاد

وطن کنون دل مسکین در آن دیار گرفت

ز حال زار من خسته اش نیاید یاد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

بیا که مملکت دیده ام خیال گرفت

ز صحبت شب هجران مرا ملال گرفت

از آن دو چشم جهان خیره گشت از رویت

که آفتاب جهان نور از آن جمال گرفت

نگار شوخ من اندر فراق می کوشد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

منم که نقش توأم هرگز از خیال نرفت

دو چشم بختم از آن چهره و جمال نرفت

ز جان ملول شدم در فراق یار و هنوز

نگار مهوش من از سر ملال نرفت

به جان رسید مرا دل ز دست هجرانش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

حکایتیست که با کس نمی توانم گفت

حدیث عشق تو درّیست می نیارم سفت

ز صبر طاق شدم همچو طاق ابرویت

به درد و ناله ی هجرانت تا که گشتم جفت

گرم قرار نباشد به هجر نیست عجب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

بجز خیال تو در چشم ما نیاید هیچ

بجز وصال تو در عالمم نباید هیچ

اگرنه مهر تو باشد ز سینه دل بکشم

بجای مهر تو در خاطرم نشاید هیچ

به غیر مهر رخ آفتاب پرور تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

چرا به کار من ای جان وفا نکردی هیچ

به حال خسته دلان جز جفا نکردی هیچ

چرا ز لعل لب آبدار خود کامم

شبی ز روی ارادت روا نکردی هیچ

طبیب درد منی راست گو که از چه سبب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

بیا لطافت گل را ببین به وقت صبوح

که تا ز خوف بیاسایدم زمانی روح

به وقت گل دل خود را مدار تنگ ز غم

یقین بدان که درین موسمست عین فتوح

بسان بلبل شوریده دل ز بیم فراق

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode