گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

کسیکه رفتن ازین نشئه در نظر دارد

به قدر طول سفر زاد راه بردارد

فریب خوردهٔ دولت قرین آفتهاست

زموج آب گهر کشتیش خطر دارد

کسیکه آن مژه گردیده تکیه گاه دلش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

چنان ز نکهت زلفش هوا معطر شد

که از نفس رگ جانم فتیله عنبر شد

مراد مرد ترقی است در مراتب عشق

اگر نه به شد داغ دل تو بهتر شد

بتی که نرگس مستش بلای جان و دل است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

تو آفت دل و جان نزار خواهی شد

تو برق خرمن صبر و قرار خواهی شد

چنین که جوش ترقی است آب و رنگ ترا

گل سرسبد روزگار خواهی شد

شوی دمی که چو ماه تمام خرمن فیض

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

چو مست باده رخ از روزنی برون آرد

چه روی نام خدا گلشنی برون آرد

زگرد بالش خورشید تکیه گه سازی

چو شبنمت ز خود از دیدنی برون آرد

چه عقده ها که تواند گشود تدبیری

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

میان او که در اندیشه در نمی آید

عجب نباشد اگر در نظر نمی آید

چه اضطراب که خورشید را به تن نفکند

کسی به شوخی حسن تو برنمی آید

تو هر قدر که شوی شوخ و شنگ معذوری

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

زاضطراب چو موج سراب آب نخورد

دلی که در غم زلف تو پیچ و تاب نخورد

شبی که مغز جگر را به روی کار نداشت

ز خونفشانی مژگان تر دل آب نخورد

دل است قابل فیضان درد از اعضاء

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

زمین ز بار غم ما همین نه در ماند

اگر به کوه برآییم از کمر ماند

ز سیر خمکدهٔ عشق سرخوش آمده ایم

کدام باده به خونابهٔ جگر ماند؟

فغان روزم از آن دردناک تر ز شب است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد

گر اینچنین نبود آنچنان نمی باشد

ز حادثات اگر خواهی ایمنی بگریز

به کشوری که در او آسمان نمی باشد

چه مایه نفع که از نقد عمر برگیرد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

به دام عشق هر آن دل که مبتلا گردد

نواله ایست که در کام اژدها گردد

بسان گرد یتیمی به جبههٔ گوهر

کدورت ار گذرد در دلم صفا گردد

به کوی عشق چو پروانه بر حوالی شمع

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

شبی که مستی باد تو در سرم باشد

دل گداخته صهبای ساغرم باشد

به هر طرف که گشایم نظر گلستان است

خیال روی تو تا در برابرم باشد

منم به معرکهٔ خودکشی چنان تیغی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

دلا ببال که روزی غبار خواهی شد

غبار توسن آن شهسوار خواهی شد

چو مه در آب مبین خویش را در آیینه

از این قرار تو هم بی قرار خواهی شد

زصاف طینتی امیدوار شو جویا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

کسی که در طلبش درد جستجو دارد

همیشه گریه چو گرداب در گلو دارد

هوای باده بود در سری که بی مغز است

شراب، نسبت نزدیک با کدو دارد

ز شور لعل تو یکبار هر که کام گرفت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

چو آفتاب جمال تو آشکاره شود

چراغ لعل به فانوس سنگ خاره شود

نشان آبله افزود حسن روی ترا

یکی هزار شود ماه چون ستاره شود

عنان حزم مبادا زکف دهد که دلت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۹

 

سوار شو که جمالت یکی شود

خوش آب و رنگ شود چون نگین سوار شود

ز تار زلف دل ما به دام شانه فتاد

که مرغ رشته به پا صید شاخسار شود

به دلخراشی هر خار بایدم تن داد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

چه کامها که قدح از تو برنمی گیرد

چه مایه فیض کزان لعل تر نمی گیرد

بکن ستایش اهل کمال در غیبت

که روی آینه را کس به زر نمی گیرد

بود زسرمهٔ آهم فروغ دیده مهر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴

 

ز روز حشر شهید ترا چه بیم بود

در دو لخت بهشت از دل دو نیم بود

به روی لالهٔ داغ درون بغلتد آه

چو صحن باغ که جولانگه نسیم بود

کناره جوی مباش از شعار اهل کرم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۰

 

در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد

ز فوت وقت هر آن دل که ماتمی دارد

ببند چشم و دهن را از دیدن و گفتن

غمین مباش که هر زخم مرهمی دارد

کسی که ساخت به بیش و کم توکل و حرص

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

 

می نشاط که در جام شاه ریخته اند

به ساغر دل هر خاک راه ریخته اند

ترا شراب به چشم سیاه ریخته اند

مگوی چشم به جان نگاه ریخته اند

خمیر مایهٔ صبحست از صفا بدنت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

لب تو چون نمک نوشخند خواهد شد

صدای قهقههٔ گل بلند خواهد شد

چنین که گشته نمک پاش خنده لعل لبت

علاج درد دل دردمند خواهد شد

عجب که مهر به معراج حسن او برسد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳

 

سوار ابلق لیل و نهار خود باشد

اگر کسی بتواند سوار خود باشد

خوشا حضور نماز کسی که چون محراب

ز خود تهی شود و در کنار خود باشد

به خامشی مگریز از خطر که همچو حباب

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode