گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ز لنگر دل دیوانه، عشق بند گسست

گرانی غم من جذبه را کمند گسست

در آتش تو برآمد نهیب ناله من

رگ فغان به دل نازک سپند گسست

حدیث آن لب نوشین در انجمن کردم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

گل خزان زده ام، زندگی ملال من است

شکسته رنگی من ترجمان حال من است

اگر به کعبه وگر دیر می گذارم گوش

حدیث حسن تو و عشق بی زوال من است

بود که در رمضان هر دمی دو عید کنم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

از آن، سرم به هوای تو مایل افتاده ست

که آرزوی تو چون شعله در دل افتاده ست

چو نور در بصر و روح در دلی و هنوز

میان ما و تو صد پرده حایل افتاده ست

شهید کوی محبت شوم که هر گامی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

تو را چه غم که به درد تو مبتلایی هست؟

مراست غم که ندانسته ای وفایی هست

به آفتاب چرا تیغ مطلعم نکشد

مرا که در نظر، ابروی دلگشایی هست

چه بسته ای ره پیغام، محرمان چو شدند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

به گل ترانهٔ مرغان بی نوا عبث است

فسون دوستیم با تو بی وفا عبث است

دلم به سینه کنون کز تغافلت خون شد

تسلّیم به نگه های آشنا عبث است

به هرزه، داد به دیوان آسمان نبری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

غبار کلفت ایام، آشنا نگذاشت

میان آینه و عکس من صفا نگذاشت

خیال جلوه نازش، بهانه می طلبید

به سینه شیشهٔ دل را شکست و پا نگذاشت

تو آمدی و من از خویش منفعل ماندم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

تو را نمودم و گفتم به دل، که یار این است

به خون خود زده ای دست، اگر نگار این است

کف بریدهٔ بی نسبت پرستاران

به بستر تو گل افشانده، خار خار این است

میانهٔ تو و آیینه شد صفای خوشی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

دمی که حرف وداعت به گوش می‌آید

دلم به رنگ جرس در خروش می‌آید

نگاه مستِ که دارد سر خرابی ما

که اشک از مژه، طوفان به دوش می‌آید

ز تاب می مگر آن چهره ارغوانی شد؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

سحر ز هاتف میخانه ام سروش آمد

که بایدت به در پیر می فروش آمد

به جان چو خدمت میخانه راکمر بستم

سرم ز مستی آسودگی به هوش آمد

چو ره به گشت گلستان وحدتم دادند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

شبی ز هجر تو ما را به سر نمی‌آید

که پارهٔ جگر از چشم تر نمی‌آید

به رنگ مو، ز سرم خار پا برون آمد

چه‌ها که در ره عشقت به سر نمی‌آید

نکوست هرچه کند با من فلک‌زده دوست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

بفشه چون ز بناگوش یار برخیزد

خروش بلبل وبوی بهار برخیزد

چه دولت است که در پای خم چو بنشینم

به جلوه، ساقی مشکین عذار برخیزد؟

به این کرشمه که از خاک کشتگان گذری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

دمی که از رخ ساقی خوی حجاب چکد

مرا ز هر بن مو، موج پیچ و تاب چکد

به یاد آن لب میگون چو ناله پردازم

به جای اشک ز مژگان من شراب چکد

اگر ز جور تو نالم به چرخ سنگین دل

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

چو سنبل تو به طرف سمن فرو ریزد

دل شکسته اش از هر شکن فرو ریزد

به شیوه ای که ز گلبرگ تر چکد شبنم

نمک ز لعل تو شیرین سخن، فرو ربزد

نقاب زلف ز عارض اگر براندازی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

حریف عیش جهان بی دماغ می ماند

پیاله می رود از دست و داغ می ماند

چنین که عشق زند ره، فقیه و زاهد را

کدام مرد، به کنج فراغ می ماند

ز خوی آتش عشق غیور، بوالعجب است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

رخ تو رونق صبح بهار می شکند

کرشمه تو، دل روزگار می شکند

غرور گریهٔ دریا مدار مستی ما

پیاله بر سر ابر بهار می شکند

هلاک غمزه آن ترک می پرست شوم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

دلم که شاهد امّید، در کنار ندید

جبین صبح شب تار انتظار ندید

در آفتاب قیامت به سر چگونه برد

کسی که سایهٔ آن سرو پایدار ندید؟

دلم که بوی گلش بر دماغ بود گران

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

بهار شد که چمن جام ارغوان گیرد

ز جوش سبزه زمین رنگ آسمان گیرد

به طرف باغ بساط زمردی فکنند

ز لاله برهمن خاک، طیلسان گیرد

به دوش نامیه دیبای بهمنی فکنند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

کشم چو آه، دل ناتوان بیاساید

خدنگ چون سفری شد کمان بیاساید

مجال دیده گشودن درین غبارکجاست؟

مگر که از تک و تاز آسمان بیاساید

چو موج قافلهٔ عمر را درنگی نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟

به عاشقان رخ معشوق را که بنماید؟

ز شمع، شب نشود روز، قدر وقت بدان

طلوع شعشعه ی آفتاب می باید

معاشران به نشاط بهار، خنده زنید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

در این دو هفته که با گل مدار می‌گذرد

پیاله گیر که ابر بهار می‌گذرد

به این خوشم که شب هجر، تیره‌روزان را

به یاد صبح بناگوش یار می‌گذرد

به حیرت از روش چشم می‌پرست توام

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode