عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۹ - خوش آن زمان
خوش آن زمان که دلم پایبند یاری بود
به کوی بادهفروشانم اعتباری بود
بیار باده که از عهد جم همین مانده است
به یادگار، چه خوش عهد و روزگاری بود
به اقتدار چه نازی که روزی ایران را
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۱ - گریه
هزار عقده ز دل ای سرشک واکردی
بیا بیا که چه خوش آمدی صفا کردی
ز چیست سرزده بیرون شدی ز روزن چشم
چه شد که سِرّ دل افشا و برملا کردی
همیشه خواب خوشت دور، کور کردی چشم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۳ - شکایت تلخ
محیط گریه و اندوه و غصه و محنم
کسی که یک نفس آسودگی ندید منم
منم که در وطنِ خویشتن غریبم و زین
غریبتر که هم از من غریبتر وطنم
به هرکجا که قدم مینهم به کشور خویش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۴ - عدل مزدک پایداری عشق!
به غیر عشق نشان از جهان نخواهد ماند
بماند عشق ولیکن جهان نخواهد ماند
خزان عمر من آمد بهار عمر تو شد
بهار عمر تو هم ای جوان نخواهد ماند
به زیر سایهٔ دیوار نیستی است سرم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۵ - دل کارگر زلف سرمایهدار!
چه گویمت که چه از دست یار میگذرد
به من هرآنچه که از روزگار میگذرد
ز یار شکوه کنم یا ز روزگار چهها
ز یار بر من و از روزگار میگذرد
چهها گذشت ز زلفت به دل چه میدانی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۰ - دمکرات و اعتدال
مرا عقیده پیرار و پارسالی نیست
خیال روی دمکرات و اعتدالی نیست
ز رنگهای طبیعت که نیست جز نیرنگ
مرا به دیده به جز نقش بیخیالی نیست
مقام و رتبهٔ شاهنشهان گرفت زوال
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۱ - سپاه عشق
سپاهِ عشقِ تو مُلکِ وجود ویران کرد
بنای هستیِ عمرم به خاک یکسان کرد
چه گویمت که چه کرده است خواهی ار دانی
بدان که آنچه که ناید به گفتوگو آن کرد
چه کرد عشقِ تو عاجز ز گفتنم آن کرد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۵ - گریه
مگو چه سان نکنم گریه، گریه کار من است
کسی که باعث این کار گشته، یار من است
متاع گریه به بازار عشق رایج و اشک
برای آبرو و قدر و اعتبار من است
شده است کور ز دست دل جنایتکار
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۶ - شکوه
من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارم
ز غیر شکوه ندارم ز خویشتن دارم
مجوی دشمن من غیر من که من دانم
چه دشمنی است که عمری است من به من دارم
نهان به کوری چشم پلیس مخفی شهر
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۸ - غزل پوشالی
چه دادخواهی از این دادخواهِ پوشالی
ز شاهِ کشورِ جم جایگاهِ پوشالی
به جای تاجِ کیانی و تختِ جم مانده است
حصیرِ پاره به جا و کلاهِ پوشالی
به قدر یک سرِ مویی عَدو نیندیشد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۰ - به ادوارد براون
به سال شصتم عمرت، نوید جشن رسید
بمان که بعد صد و بیست سال خواهی دید
که روی علم و ادب همچو موی صورت تو
به پیش اهل هنر، از تو گشته روی سفید
به کشتزار ادب، تا به شصت سال دگر
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۱ - صدای نالهٔ مظلوم
تو دادگر شو اگر رحم دادگر نکند
بکن هر آنچه دلت خواست او اگر نکند
صدای نالهٔ مظلوم در دلِ ظالم
به سنگِ خاره کند گر اثر اثر نکند
ببین به بینالنهرین انگلیس آن ظلم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۳ - مژده و نیشتر غزل ذوقی
نمود با مژه کاری که نیشتر نکند
به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند
خدنگِ غمزهٔ کاریت با دلم آن کرد
که هیچوقت توانگر به کارگر نکند
دو طُرّهٔ تو به شوخی و بازی آن کرده است
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۵
ز طفلی آنچه به من یاد داد استادم
به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم
بکند سیل غم عشق بیخ و بنیانم
به باد رفت ز بیداد هجر بنیادم
برای پیروی از دل ملامتم نکنید
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۶ - باز یاد از کلنل محمد تقی خان
برای اینکه مگر از تو دل نشان گیرد
ز هر کنار گریبان این و آن گیرد
اگرچه راه به سوی تو کاروان را نیست
دل از هوس چو جرس راه کاروان گیرد
کجاست چون تو کز اشراف شهر تا برسد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۷ - غزل جمهوری: غزل اول ماهور
به مردم این همه بیداد شد ز مرکز داد
زدیم تیشه بر این ریشه هرچه بادا باد
ازین اساس غلط این بنای پایه بر آب
نتیجه نیست به تعمیر این خرابآباد
همیشه مالکِ این مُلک ملّت است که داد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۱
ز عشق آتشِ پرویز آنچنان تیز است
که یک شَرارهٔ سوزان سوارِ شَبدیز است
سوارِ باد چو آتش شود کجا محتاج
دگر به نیشِ رکاب است و نوکِ مهمیز است
ز عشقِ آذرآبادگانم آن آتش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۵ - به آن که گشته نهان در جوال نتوان گفت
به یار شرح دل پرملال نتوان گفت
نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت
خیال یکشبهٔ هجر تا به دامن حشر:
اگر شود همهروزه وصال نتوان گفت
به سان نقش خیال از تصورات خیال
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۶
مدام یک نفسم بیخروش نبود
اگر پیام سروشم به گوش هوش نبود
زبان نبود گر آزاد بهر آزادی
به شهر هستی محتاج سر به گوش نبود
من آنچه دیدم غیر از وطنفروش کسی
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۷ - در موقع توقیف روزنامه ناهید که به جای آن ستاره صبح منتشر شده است
تو ای ستارهٔ صبح وصال و روز امید
طلوع کن که چو شب تیرهبخت شد ناهید
بکش به رشتهٔ تحریر نظم و نثر سخن
ز بحر فکر گهرخیز همچو مروارید
چو آبگینهٔ اسکندری و جام جمی
[...]