گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

چو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌ها

بپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌ها

چنان که آب حکایت کند ز اختر و ماه

ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها

هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

کجاست ساقی جان تا به هم زند ما را

بروبد از دل ما فکر دی و فردا را

چنو درخت کم افتد پناه مرغان را

چنو امیر بباید سپاه سودا را

روان شود ز ره سینه صد هزار پری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

ز جام ساقی باقی چو خورده‌ای تو دلا

که لحظه لحظه برآری ز عربده عللا

مگر ز زهره شنیدی دلا به وقت صبوح

که بزم خاص نهادم صلای عیش صلا

بلا درست بلایش بنوش و دُر می‌بار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

مرا بدید و نپرسید آن نگار چرا

ترش ترش بگذشت از دریچه یار چرا

سبب چه بود چه کردم که بد نمود ز من

که خاطرش بگرفتست این غبار چرا

ز بامداد چرا قصد خون عاشق کرد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶

 

مبارکی که بود در همه عروسی‌ها

در این عروسی ما باد ای خدا تنها

مبارکی شب قدر و ماه روزه و عید

مبارکی ملاقات آدم و حوا

مبارکی ملاقات یوسف و یعقوب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

به جان تو که مرو از میان کار مخسب

ز عمر یک شب کم گیر و زنده دار مخسب

هزار شب تو برای هوای خود خفتی

یکی شبی چه شود از برای یار مخسب

برای یار لطیفی که شب نمی‌خسبد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

رباب مشرب عشقست و مونس اصحاب

که ابر را عربان نام کرده‌اند رباب

چنانک ابر سقای گل و گلستانست

رباب قوت ضمیرست و ساقی الباب

در آتشی بدمی شعله‌ها برافروزد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب

برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب

ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم

تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب

به جست و جوی وصالش چو آب می‌پویم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴

 

ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات

بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات

خیال تو چو درآید به سینه عاشق

درون خانه تن پر شود چراغ حیات

دود به پیش خیالت خیال‌های دگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵

 

بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست

بدانک مست تجلی به ماه راه نماست

میان روز شتر بر سر مناره رود

هر آنک گوید کو کو بدانک نابیناست

بگرد عاشق اگر صد هزار خام بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶

 

بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست

که بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست

فتد به پای تو دولت نهد به پیش تو سر

که آدمی و پری در ره تو بی‌سر و پاست

پریر جان من از عشق سوی گلشن رفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

ز آفتاب سعادت مرا شراباتست

که ذره‌های تنم حلقه خراباتست

صلای چهره خورشید ما که فردوسست

صلای سایه زلفین او که جناتست

به آسمان و زمین لطف ایتیا فرمود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸

 

وجود من به کف یار جز که ساغر نیست

نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست

چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر

به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست

به غیر خون مسلمان نمی‌خورد این عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹

 

ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست

بهانه کن که بتان را بهانه آیینست

از آن لب شکرینت بهانه‌های دروغ

به جای فاتحه و کاف‌ها و یاسینست

وفا طمع نکنم زانک جور خوبان را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰

 

به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست

ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست

مباد جانم بی‌غم اگر فدای تو نیست

مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست

وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱

 

چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست

جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست

سزای آنک زید بی‌رخ تو زین بترست

سزای بنده مده گرچه او سزای تو نیست

نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲

 

برات عاشق نو کن رسید روز برات

زکات لعل ادا کن‌، رسید وقت زکات

برات و قدر خیالت دو عید چیست وصال

چو این و آن نبود هست نوبت حسرات

به باغ‌های حقایق برات دوست رسید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳

 

هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست

بدانک خصم دلست و مراقب تن‌هاست

به چنگ و تنتن این تن نهاده‌ای گوشی

تن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست

هوای نفس تو همچون هوای گردانگیز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

هر آنچ دور کند مر تو را ز دوست بدست

به هر چه روی نهی بی‌وی ار نکوست بدست

چو مغز خام بود در درون پوست نکوست

چو پخته گشت از این پس بدانک پوست بدست

درون بیضه چو آن مرغ پر و بال گرفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

سه روز شد که نگارین من دگرگون‌ست

شکر ترش نبود آن شکر ترش چون‌ست

به چشمه‌ای که در او آب زندگانی بود

سبو ببردم و دیدم که چشمه پرخون‌ست

به روضه‌ای که در او صد هزار گل می‌رست

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴
sunny dark_mode