گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴

 

مآل‌کار چه بیندکسی نظر به هوا

نمی‌توان خبر پاگرفت سر به هوا

درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس

به خاک‌ریشه وگل می‌کند ثمر به هوا

زمین مزرع‌ایجاد بس‌که تنگ فضاست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

چو سایه چند به هر خاک جبهه سودن‌ها

که زنگ بخت نگردد کم از زدودن‌ها

غبار غفلت و روشندلی نگردد جمع

کجاست دیدهٔ آیینه را غنودن‌ها

ز امتحان محبت در آتشیم همه

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

به هر جبین‌که بود سطری ازکتاب حیا

ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا

شبی به روی عرقناک او نظرکردم

گذشت عمر وشنا می‌کنم درآب حیا

ز لعل او به خیالم سؤال بوسه‌گذشت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

همیشه سنگدلانند نامدار طرب

ز خنده نقش نگین را به هم نیاید لب

زبان حاسد وتمهید راستی غلط است

کجی به در نتوان برد از دم عقرب

سواد فقر اثر مایهٔ صفای دل است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵

 

اگر برافکنی از روی ناز طرف نقاب

بلرزد آینه برخود چوچشمهٔ سیماب

به یاد شبنم‌گلزار عارضت عمری‌ست

خیال مشق شنا می‌کند به موج‌گلاب

زبرق حیرت حسنت چوموج درگوهر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

 

به‌روی‌نسخهٔ‌هستی‌که نیست جز تب وتاب

نوشته‌اند خط عافیت به موج سراب

گرآرزو شکنی می‌شود عمارت دل

شکست موج بود باعث بنای حباب

دلیل غفلت ما نیست غیروحشت عمر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰

 

چو شمع تا سحر افسانه می‌شود تب وتاب

نگاه برق خرام است جلوه‌ای دریاب

اگر غنا طلبی مشق خاکساری‌کن

حضورگنج براتی‌ست سرنوشت خراب

به فیض‌کاهلی آماده است راحت ما

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱

 

ز درد تشنه‌لبیها در این محیط سراب

دلی گداخته‌ایم و رسیده‌ایم به آب

تأملی‌که چه دارد تلاش محرمی‌ات

شکست آینه را جلوه‌کرده‌اند خطاب

حصول ریشهٔ آمال سر به سرپوچ است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷

 

چو من زکسوت هستی ترآمده‌ست حباب

به قدر پیرهن از خود برآمده‌ست حباب

جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور

عرق‌فروش سر و افسر آمده‌ست حباب

هزار جا گره اعتبار شق کردیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹

 

گذشته‌ام به تنک ظرفی از مقام حباب

خم محیط تهی‌کرده‌ام به جام حباب

جهان به شهرت اقبال پوچ می‌بالد

تو هم به‌گنبدگردون رسان پیام حباب

اگر همین نفس است اعتبار مد بقا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰

 

پیام داشت به عنقا خط جبین حباب

که‌گرد نام نشسته است بر نگین حباب

نفس‌شمار زمانیم تا نفس نزدن

همین شهور حباب و همین سنین حباب

ز ششجهت مژه بندید و سیرخویش‌کنید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷

 

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب

که چون‌گلاب فشاندم به پیرهن مهتاب

به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست

جهان‌گرفت به یک برگ یاسمن مهتاب

دگر چه چاره جز آتش زدن به‌کسوت هوش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴

 

نشسته‌ایم به یادت زگریه تنگ در آب

شکسته‌ایم چوگوهر هزار رنگ در آب

همین نه طاقتم ازگریه داغ خودداری‌ست

نشست دست ز تمکین‌کدام سنگ درآب

در ملایمتی زن ز حاسد ایمن باش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

به نیم‌گردش آن چشم فتنه رنگ شراب

شکست بر سرمن شیشه صد فرنگ شراب

ز خود تهی شدن آغوش بی‌نیازی اوست

به رنگ شیشه برآ، نیست باب سنگ شراب

دماغ مشرب عشاق قطره حوصله‌ نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب

ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب

جهان خفته به هذیان ترانه‌ها دارد

توگوش واکن و تعبیر خواب را دریاب

هزار رنگ من و ما ودیعت نفسی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴

 

دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب

جگر به تشنه‌لبی واگذر و آب طلب

ز عافیت نتوان مژدهٔ‌گشایش یافت

به دل شکستی اگرهست فتح باب طلب

مترس از غم ناسور ای جراحت دل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

نگویمت به خطا سازیا صواب طلب

کمینگر است زخود رفتنت شتاب طلب

اگر حقیقت انجام در نظر داری

ز هرکجاگهرت می‌رسد حباب طلب

شکست آبله هرگام ساغری دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰

 

هوس نماند ز بس عشق آن نگارم سوخت

خوشم‌ که شعلهٔ‌ این‌ شمع خارخارم سوخت

به بزم‌ یار جنون کردم ای ادب معذور

سپند سوخت به وجدی که اختیارم سوخت

چو موم دوری‌ام از جلوه‌گاه شهد وصال

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵

 

آن شعله‌که در دل شرر عشق وهوس ریخت

گرد ‌نفسی بودکه رنگ همه‌کس ریخت

صد دشت ز خویش آن طرفم ازتپش دل

شمع ره‌گمگشتگی‌ام سعی جرس‌ ریخت

فریادکه نقشی ندمانید حبابم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

 

آمد ورفت نفس نیرنگ توفان بلاست

موج این‌دریا به‌چشم اهل‌عبرت اژدهاست

هرچه‌کم‌کردیم از خبث اعتبار ما فزود

کاهش جزو نگین شهرت فروش نامهاست

تا ز نقش پای‌گلگون بیستون دارد سراغ

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴
sunny dark_mode