گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

چو در کنار رقیبان ترا نظاره کنم

کناره گر نکنم از برت چه چاره کنم

ز رشک غیر کنم چون کناره از سر کویت (کذا)

بهر قدم که روم بازپس نظاره کنم

غم من از مه بی مهر من بود به چه رو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

خوشم بسایه ات ای سرو نازپرور من

مباد کم نفسی سایه ی تو از سر من

چنین که محو جمال توام نمی دانم

منم مقابل تو یا تویی برابر من

قدم به کلبه ی من نه که رشک خلد شود

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

به غیر دل که کند تا سحر فغان با من

بشب فراق تو کس نیست همزبان با من

ترا نمی کند ای ماه مهربان با من

ببین چه می کند از کینه آسمان با من

به جان تو که گرم دوستی تو باکی نیست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

به عمر خضر جدا از تو نیستم خرسند

که پیش روی تو مردن هزار بهتر ازین

سگ تو یار من و کوی تو دیار من است

چه یار بهتر ازین و دیار بهتر ازین

ز مهر و مه شب و روزم چه سود بی تو که هست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

خوش است در سرمه روی نیکوان دیدن

هلال عید به ابروی نیکوان دیدن

خوش است موسم گل روی نیکوان دیدن

به روی گل رخ نیکوی نیکوان دیدن

به پای گل نگریدن رخ بتان چگل

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

نه صبر دارم و نه تاب و نه توان بی تو

توان و تاب و صبوری نمی توان بی تو

من از تو دور غمین تو جدا ز من خوشدل

تو این چنین بی من و من آنچنان بی تو

بهر زمین که دمی با تو بوده ام اکنون

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

دو دلستان که بلای دلند و جان هر دو

به جان و دل شده ام مبتلای آن هر دو

دو آفتاب ز یک برج کرده اند طلوع

دو ماه گشته عیان از یک آسمان هر دو

دو گلعذار که در خوبیند هر دو مثل

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

دقیقه فهم و ادا دان و نکته دان شده ای

چنانکه خواست دل من تو آنچنان شده ای

نمی توان ز تو شد خوبتر به حسن که تو

به حسن خوبتر از هرچه می توان شده ای

کسی که نیست ازو خوبتر به شهر کسی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

بسی ز اهل وفا گرچه از جفا کشتی

به این جفا که مرا می کشی که را کشتی

برای غیر مرا کشتی آفرین بر تو

که بهر خاطر بیگانه آشنا کشتی

ز شادی غم من وز غم جدائی تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

به لب رسیده مرا جان ز محنت دوری

فغان ز محنت دوریّ و درد مهجوری

زهی ز طره تو تیره عنبر سارا

زهی ز چهره تو منفعل گل سوری

ز پرده مست برآ تا کنند زاهد و شیخ

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

اگر رود سر من چون حباب بر سر می

نمی رود ز سر من هوای ساغر می

تو و بهشت و من و میکده برو زاهد

تراست گر می کوثر مراست کوثر می

من آن حریف سمندر طبیعتم که مرا

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode