گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

بیا، بیا، که مرا با تو نسبت جا نیست

بیا، بیا، که مرا با تو راز پنهانیست

بحق آن نفسی کز تو زنده شد دل من

که هر دمی که زدم بی تو صید پشیمانیست

بدور حسن تو ایمان بکفر نزدیکست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

شکی نماند که جز دوست در جهان کس نیست

معینست که پیدا و در نهان کس نیست

هزار بار گواهی دهند ملک و ملک

که غیر دوست درین عرض کن فکان کس نیست

بغیر دلبر ما، کآفتاب اعیانست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

بپیش مردم نادیده این سخن شینیست

که غیر دلبر ما در جهان دگر شی نیست

خیال باطل از آنست در دماغ فقیه

که در مزاج دلش بوی نشأئه می نیست

هزار مجنون در حی عشق نعره زنان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

ز بحر عشق تو هر قطره ای چو دریاییست

بکوی وصل تو هر پشه ای چو عنقاییست

هزار دیده کنم وام، اگر توانم کرد

که در جمال تو هر دیده را تماشاییست

دل مرا بهوای تو ذوق سربازیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

دریغ باشد ازین چار سوی کون و فساد

برون رویم، نبرده متاع خود بمراد

تو شاهد دو جهانی، اگر شوی واقف

ز حسن خویش نگر هم بحسن استعداد

وقوف نیست کسی را ز نقد هر دو جهان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

سفر گزیدم ازین آستان کون و فساد

بر آسمان معالی، سفر مبارک باد!

مبارکی چه بود؟آنکه یار پیش آید

بشیوهای ملاحت، برای حسن رشاد

رشاد چیست؟ حذر کردن از موانع اصل

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

هزار شکر که سلطان عشق جان را داد

هزار مجد و معالی، هزار حسن و رشاد

به پیش وصل تو از هجر دادها کردم

هزار شکر که سلطان وصل دادم داد

هوای وصل تو جانبخش و دلنواز آمد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

ز ذوق عالم عرفان کجا خبر دارد

کسی که همت درون،فکرمختصردارد؟

کسی بوصف نکو راه یابد اندر دل

اگر بحسن و لطافت رخ قمر دارد

بگو بواعظ ما: دین خود نگه می دار

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

نقاره سحری قصه ای نهان دارد

ولی بخود نه حکایت،نه داستان دارد

ولی چو چوبک عشقش رسید یعنی «قل »

بغلغل آید و صد شور و صد فغان دارد

بهر اصول که گیرد نقاره از مضراب

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

بپیش اهل سیادت سعادتی دارد

دلی که از همه عالم فراغتی دارد

سعادتی دگر اینست کز سلامت دل

بدین عشق و مودت ارادتی دارد

سعادتی که از این برترست و نیکوتر:

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

چو عکس مشرق صبح ازل هویدا شد

جمال دوست ز ذرات کون پیدا شد

همیشه خم شراب ازل مصفا بود

ولی بجان و دل ما رسید،اصفا شد

در خزانه رحمت بقفل حکمت بود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

نه از خطاست که در ابروی تو چین باشد

تو نازنینی و ناز تو نازنین باشد

قیامتست برآن رخ نقاب زلف،اما

نقاب چون بگشایی قیامت این باشد

بنفشه گر بلطفت شه ریاحینست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

دمید صبح سعادت،که یار باز آمد

هزار شکر که آن غمگسار باز آمد

دلم،که برسر کوی تو راه یافت دمی

باختیار شد و بخت یار باز آمد

خرد،ز جور و جفای تو،از سر کویت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند

سواد زلف سیاهت ستمگری داند

ز لطف نرگس مستت نشان تواند داد

دلی که سحر مبین در مبصری داند

بصد روان لبت،ای ماهروی،دشنامی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

مرا اگر تو ندانی حبیب می داند

دوای درد دلم را طبیب میداند

صفیر ما نشناسی،که زاهد خشکی

لسان فاخته کبک نجیب می داند

شراب عشق بر آشفتگان مجنون ریز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

در آن چمن که تو دیدی گلی ببار نماند

خزان درآمد و سر سبزی بهار نماند

ز پای دار و سر تخت قصه کمتر گوی

که این کرامت و آن غصه پایدار نماند

ز مستعار جهان مست عار بود حکیم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

بیمن دولت محبوب عاقبت محمود

در فسانه ببست و سر قرابه گشود

شراب ناب خداوند ذوالجلال کریم

هزار عقل ربود و هزار جان افزود

حدیث نو بشنو،جلوه های نو می بین

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

تویی،که مرهم ریشی و غایت مقصود

جناب حضرت محبوب عاقبت محمود

مرا که طاقت هجران نمانده است،ای دوست

بیا که عمر عزیزست،میشود نابود

یقین که هیچ ندانست قدر عمر عزیز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

ز سوز و شوق تو از جان و دل بر آمد دود

چه چاره سازم و درمان من چه خواهد بود

بنیم شب، همه مست خواب خوش باشند

من و خیال تو و نالهای درد آلود

فراق دوست بیک بار پایمالم کرد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

کسی که شیوه حکمت گرفت گوی ربود

به حکمتست حکایت،نه کار سعی و جهود

برسم مردم عاقل زبان نگه می دار

که غافلان حسودند و منکران جحود

ز پیر دهقان بشنو،که نیک می گوید:

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode