گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

همین نه لاله به داغ تو ای سمنبر سوخت

به باغ غنچهٔ گل چون فتیله عنبر سوخت

زجلوه ای که نمود آفتاب دیدارت

در آینه چون پر و بال برق جوهر سوخت

اگرچه یافته صد خلعت گداز تنم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

همین نه لعل ترا معجز دم عیساست

ز رویت آینه را جلوهٔ ید بیضاست

چه دولتی است که در عشق بشکند رنگی

به دستم آینه از عکس خویش خشت طلاست

کسی که در غم عشقت ضعیف شد، داند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست

که صبح نیز در این روزگار صادق نیست

دوا به درد کنیدم که در طبیعت دل

هوای کشور آسودگی موافق نیست

همیشه سیلی جورم نواخت بر رخ دل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

به چشم اهل دل آن اشک اعتبار نداشت

که لخت لخت جگر را به روی کار نداشت

کدام شمع در این تیره خاکدان افروخت

که تا سحر به رهش چشم انتظار نداشت

مپرس حاد دل تیره ام که از دم صبح

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

خوش است بوسه بر آن لعل خط دمیده خوش است

بلی حلاوت شفتالوی رسیده خوش است

پیام لاله پی منع گریه ام این بود

که اشک سوخته بر خون دل چکیده خوش است

عجب که دل پی آرام مضطرب باشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

از آن، شکفتگی ای بی تو گل به باغ نداشت

که جام لاله بجز درد در ایاغ نداشت

کدام قطرهٔ اشکم فرو چکید از چشم

که آب و رنگ گل آتشین داغ نداشت

بسان شمع ترا پای تا بسر فرسود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

فتاد تا دلم آن مست شوخ و شنگ شکست

به شیشه خانهٔ رنگم هزار رنگ شکست

نظر به حوصلهٔ من پیاله پیما باش

به روی طاقتم از شوخی تو رنگ شکست

به روی بوالهوس سنگدل نگاه مکن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست

که خط پشت لبت حسن مطلع ابروست

شب فراق تو خوناب اشک سیلابی است

که کبک را به سر کوهسار تا زانوست

به جنبش مژه چشمت گشود عقدهٔ دل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

دیار غربتم آنجا بود که انجمن است

به هر کجا که زخود می کنم سفر وطن است

هوای دیدنت از بس گرفته جا به سرم

شب وصال توام هر نگه نفس زدن است

چرا از چاشنی درد او بود محروم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

زبان تیغ تو در حشر عذرخواه من است

شهید عشقم و لب تشنگی گواه من است

نشست تا به رخت گرد خط همی نالم

که آه از اثر آه صبحگاه من است

بلند گشته چنان شهرت نکویی او

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

مهی که مهر رخش در ضمیر ما گرم است

به التفات کرم سرد و با جفا گرم است

زتاب آه جگر خستگان او خورشید

سربرهنه به سر می برد هوا گرم است

به دستیاری عشق تو چون فتیلهٔ داغ

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

دل از خیال رخت سرخوش ایاغ گل است

نگه بروی تو پروانه چراغ گل است

به ماه عارض او چهره شد ز بی رویی

دلم همیشه ازین رو چو لاله داغ گل است

به باغ باده دلم غم کشیده ام نکشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

دلم چو کام هوس زان دو ناب گرفت

دگر به ساقی کوثر که از شراب گرفت

به سیل اشک ندامت کسی که تن در داد

پی عمارت عقبا گلی در آب گرفت

خداگواست که چیزی به خویش نسپارد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

تویی که موج می ناب ارغوان لب تست

خمیرمایهٔ صبح بهار غبغب تست

به شمع بزم از آن تا به کشتنم همراه

که شوخ چشم برای چه مونس شب تست

زمانه از تو فتاده به تاب و تب شب و روز

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است

زچشم اشک بعینه ستاره افتاده است

زبان سرمهٔ دنباله دار می گوید

سیاه مستی چشمش گذاره افتاده است

مرا ز دیدن صبح دوباره شد روشن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

زبان که منصب او پادشاهی سخن است

مدام بر در دل در گدایی سخن است

مرا کلام مسلسل کشیده در زنجیر

کمند صید دل من رسایی سخن است

تلاش معنی بیگانه تا توانی کن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

کجا روم که به دردم رسید و هیچ نگفت

فغان که نالهٔ زارم شنید و هیچ نگفت

چو دید شوخی شبنم ببرگ گل در باغ

لب از حجاب به دندان گزید و هیچ نگفت

گرفتمش سر راهی به خاک و خون غلطان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است

که کین ما به دلش چون شراره در سنگ است

فتد ز چشم تو بر حلقه های زلف شکست

به سایهٔ خودش این مست بر سر جنگ است

نفاق و تفرقه زیر سر زبان باشد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد

به سرو آه من این قمری آشیان دارد

تنی چو شمع بود در حساب سوختگان

که مهر داغ به طومار استخوان دارد

توان به حسن ادب پاس آشنایی داشت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید

از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید

میان چاه زنخدان او نشان یابد

کسیکه پای دلش در ره هوس لغزید

اسیر زلف و رخ و خال و خط به مدرس عشق

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode