کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱
اگر ز هستی ما نام بینشانی هست
در آشیان هما مشت استخوانی هست
جمال اختر بختم نمی شود زایل
چو شمع دایم در طالعم زیانی هست
تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲
هنوز طُرّهٔ او تا کمر نیامده است
ز پیچ و تاب رگ جان خبر نیامده است
به اعتماد، سرین را به آن کمر مسپار
که مور خازن تنگ شکر نیامده است
همه حکایت مردم گیا فسانه شمار
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
چو ساخت چشم تو کارم، نهفته دیدن چیست
بر آتشی که به نی درگرفت دامن چیست
اگر نه صبح سیه بخت کار شام کند
سیاه روزی ما زان بیاض گردن چیست
دلا تو چشم مرا کرده ای ز گریه سفید
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰
منم که داغ بلا گلشنی بنام منست
گل شکفته من حلقه های دام منست
چنان نمک که توان بست خون ناحق از آن
ملاحتی است که با سرو خوشخرام منست
قلم نمی شکند، نامه ات نمی سوزد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست
شکوفه بر سر سبزه نثارها کردست
چمن زلاله و گل آنچنان که آب روان
اگر گذشته، از آن روی بر قفا کردست
چنینکه چوب قفس پر گلست بلبل را
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱
براه عشق تو جز اشک و آه با من نیست
از آن متاع چه بهتر که باب رهزن نیست
زبس گداختم از غم چنان سبک شده ام
که خون ناحق من نیز بار گردن نیست
بغیر دیده و دل کز غمت فروغ برند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵
همیشه کارم در کار خیر تأخیرست
که توبه مانده درست و بهار کشمیرست
درین چمن نرود عهد خوشدلی بشتاب
ز موج سبزه بپای نشاط زنجیرست
نقیض گیری افلاک را چه می دانی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵
فراق همنفسان جان بیقرارم سوخت
گیاه خشکم و هجران نوبهارم سوخت
چو من مباد کس آواره هزار وطن
فلک ز داغ فراقت هزار بارم سوخت
زمانه از شب تارم چراغ باز گرفت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵
مرا همیشه مربی چه طالع دون بود
ترقیم چه عجب گر چو شمع وارون بود
همیشه اهل هنر را زمانه عریان داشت
فسانه ایست که خم جامه فلاطون بود
پسند ماتمیان با هزار غم نشدیم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶
بوقت گرسنگی نفس دون گدائی کرد
چو یافت یک لب نای دعوی خدائی کرد
گره گشاد ز کارم که سخت تر بندد
جز این نبود فلک گر گره گشائی کرد
شهید تیغ تو خون را حلال چون نکند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰
خوش آنکه لاف هنر پیش بی هنر نزند
اگرچه برق بود طعنه بر شرر نزند
بچاره دست مزن در بلا که شصت قضا
نشان غلط نکند، تیر بر سپر نزند
مکن سئوال که ابواب فیض اهل سخا
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸
به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد
نظر به بندد از آن گل که رنگ و بو دارد
ببین بجذبه نسبت که خامه دو زبان
همیشه الفت با صفحه دورو دارد
کسیکه بنده عشقست بی نشان نبود
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱ - در مدح شاهجهان
اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند
به گوش حلقهام از حلقههای دام کند
چه بخت بی اثرست این که جزو ناری من
دمیکه شعله کشد کار پخته خام کند
چرا نگرید بلبل که بیوفائی دهر
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵
وداع ناشده دل حال صبر در هم دید
عنان گسستگی گریه دمادم دید
چنین که رو بقفا می روم ز خاک درت
گرفتم اینکه بجنت روم چه خواهم دید
هر آن نگاه که از گریه پاکدامن شد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹
به جز سکوت ز روشندلان نمیآید
زبان شعله به کار بیان نمیآید
ز سیل حادثه چشمم چنین که ترسیدست
ز دیده دیدن ریگ روان نمیآید
خدنگ آه شکارافکن است لیک چه سود
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱
بملک عشق دل شادمان نمی ماند
گل شکفته درین گلستان نمی ماند
نمی خورد غم روزی کسیکه قانع شد
همای هرگز بی استخوان نمی ماند
چرا چو موج همیشه است بیقراری ما
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴
چو تاب زلف دهی از بنفشه تاب رود
زنی چو خنده گل از بس عرق در آب رود
چنین که روی جهانی بسوی خود کردی
عجب که سایه ز دنبال آفتاب رود
چه جای شادی، غم عار دارد از دل من
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
چنان ز عکس رخ دوست دیده پرگل شد
که شاخ هر مژه آرامگاه بلبل شد
چه لازمست چنان مشق سرگرانی کرد
که یک نفس نتوان غافل از تغافل شد
چو مار بر سر گنجش اگر بود مسکن
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
کسیکه از گل داغ تو گلستان دارد
ازو مرنج چو بلبل اگر فغان دارد
خدنگ خویش بغیری مزن که سینه من
برای تیر تو از داغ صد نشان دارد
پی نظاره گلزار چشم حیرانست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷
خیال زلف تو بازم بدست سودا داد
چو سیل سلسله برپا، سرم بصحرا داد
هرآنچه در حق ما گفت غم بجا آورد
بدیده قطره ای ار گفته بود دریا داد
تمام چیده بتابوت آرزو بستم
[...]