گنجور

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۳

 

دلا به شاهد کامت که جفت داند ساخت

جز آن که از همه کام زمانه فرد آید

به درد کار برآید و گر تو را آن نیست

بنال تا دل اهل دلی به درد آید

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۷

 

شرابخواره چو بر خویشتن روا دارد

که سبلت از قی ناپاک می بیالاید

سگ از مثانه گر ابریق آب گرم آرد

که غسل سبلت ناپاک او کند شاید

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۹

 

فقیه شهر زند لاف آن به مجلس عام

که آشکار و نهان علوم می داند

جواب هرچه از او پرسی آن بود که به دست

اشارتی بکند یا سری بجنباند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۱۶

 

ز زشتی است که سلطان شرع نپسندد

که عضوهای فرود از کمر برهنه کنی

چو رویت از همه جا زشت تر بود چه عجب

که رو بپوشی و جای دگر برهنه کنی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۲

 

چو میزبان بنهد خوان مکرمت آن به

که از ملاحظه میهمان کنار کند

نه آن که بر سر خوان لقمه لقمه او را

به زیر چشم ببیند به دل شمار کند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۳

 

چنان ز پایه مردی فتاد خواجه برون

ز بس فسردگی و خام ریشی و سردی

که گر هزار فضیلت رسد ز مردانش

قدم برون ننهد از حدود نامردی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۴

 

به شهریاری گاو و خرم دهی مژده

رعیتی که بود خاص شهریار تویی

شمار لشکریانم ز خرس و خوگ کنی

نخست کس که درآید درین شمار تویی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۰

 

چو هیچ چیز نشد حاصلت چه می پرسی

که روزگار فلان در چه چیز می گذرد

شمار عمر کسان می کنی نمی دانی

که در مقابله عمر تو نیز می گذرد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۲

 

گمان خام طمع آن بود که بر همه خلق

فریضه است که با وی شوند احسان سنج

چو خامی طمع او به پختگی نرسد

فتد ز تنگدلی در مضیق محنت و رنج

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۳

 

خوش آنکه خصم به عیبی که طعنه تو زند

به رغم وی ز چنان عیب رسته بنشینی

وز این نشستن بی عیب خوشتر آن باشد

که مبتلا شده او را به عیب خود بینی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۸

 

لئیم اگر به شتر بخشدت عطا مستان

که این ز عادت اهل کرم برون باشد

قلاده ای که ز منت به گردنش بندد

هزار بار ز بار شتر فزون باشد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۶

 

عجب مدار ز ممدوح اگر کند احسان

بجای مادح خود گرچه نیک و بد گوید

ز بحر جود کند رشحه ای روان که بدان

ز لوح خاطر خود حرف ذم خود شوید

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲ - رودکی

 

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

ز روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۴ - عمارهٔ مروزی

 

جهان ز برف اگر چندگاه سیمین بود

زمرد آمد و بگرفت جای توده سیم

نگارخانه کشمیریان به وقت بهار

به باغ کرد همه نقش خویشتن تسلیم

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۷ - فرخی

 

همه نعیم سمرقند سر به سر دیدم

نظاره کردم در باغ و راغ و وادی و دشت

چو بود کیسه و جیب من از درم خالی

دلم ز صحن امل فرش خرمی بنوشت

بسی ز اهل هنر بارها به هر شهری

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۸ - فردوسی

 

خوش است قدرشناسی که چون خمیده سپهر

سهام حادثه را کرد عاقبت قوسی

برفت شوکت محمود و در زمانه نماند

جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۷ - سوزنی

 

چو تیر غمزه به ناز و کرشمه اندازی

نشانه از دل مسکین من کن ای غازی

نخست با تو به دل بازی اندر آمده ام

چو دل نماند تن در دهم به جان بازی

چو هیچ زخم تو ای دوست بی نوازش نیست

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۷ - سوزنی

 

ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم

مرا نداند ازین گونه کس که من دانم

به آشکار بدم در نهان ز بد بترم

خدای داند و من آشکار و پنهانم

به یک صغیره مرا رهنمای شیطان بود

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲۳ - سلمان ساوجی

 

کنار حرص دلا پر کجا توانی کرد

تو از طمع که سه حرف میان تهی افتاد

عزیز من در درویشی و قناعت زن

که خواری از طمع و عزت از قناعت زاد

اگر بلغزد پای توانگری سهل است

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۶

 

گر از لئیم بترسد کریم، نیست عجب

ز خبث نفس، نه از پشم و استخوان ترسد

کسی که پا ننهد در میان خاکستر

مقرر است که از آتش نهان ترسد

جامی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode