گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۸

 

چه ساعتی بود آیا که آن چنان ماهی

درآید از در من بی رقیب ناگاهی

طناب خیمه غم بگسلد ز منزل هجر

زند به گلشن جانم ز وصل خرگاهی

امور ملک چه نقصان پذیرد ار شاهان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۸

 

گذشت حسن نگارم ز حد زیبایی

نماند در دل تنگم از آن شکیبایی

بتیست گل رخ مه روی لیک بدمهرست

به سان ماه، رخش شب رویست هر جایی

چو سرو بر لب جویست رسته بر دل ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۲

 

دلم شکسته چو زلف بتان یغمایی

نمی کنند جهان را به وصل دارایی

بتان گل رخ مه روی لیک بدمهرند

به سان ماه همه شب روند و هر جایی

چو سرو بر لب جویند رسته در دل ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۳

 

بیا که با تو نداریم دست بالایی

چرا به خون دل من دو دست آلایی

دلم ز دست فراق تو خون شود آنگه

بگو چرا تو به زجرم ز دیده پالایی

گذر به جانت ما کن چرا که از تو سزد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۲

 

چرا به ترک جفا دلبرا نمی‌گویی

چرا رخ دلم از خون دیده می‌شویی

به جان رسید دل من ز جورت ای دلبر

تو تا به کی کنی این سرکشی و بدخویی

مرا ز درد غمت جوی خون رود از چشم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵

 

اگرچه یار تواند به سوی خسته نظر

ز روی لطف فکندن ولی نمی فکند

چرا همیشه دل دشمنان کند خرم

چرا مدام دل دوستان خود شکند

مکن مکن که ز باغ دل وفاداران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

اگر به بند زمانه کسی شود محبوس

ز حال او بنمایند مردم استفسار

منم که گر به غلط چون کسی برد نامم

هزار بار بگوید ز ترس استغفار

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

به کنج مدرسه ای کز دلم خراب ترست

نشسته ام من مسکین بی کس درویش

هنوز از سخن خلق رستگار نیم

به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خویش

دلم همیشه از آن روی پر ز خونابست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰

 

کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد

به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم

اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز

ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم

به هرکه درنگرم لطف او همی بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۴

 

از آتش غم هجرم به سر برآید دود

هزار چشمه خونم ز چشمها بگشود

ز دست این فلک شوخ چشم بی آزرم

که کرد باز مرا روزگار کور و کبود

قسم به خاک عزیزان که تا ز مادر دهر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۶

 

کدام درد که ننهاد بر دلم گردون

کدام غم که نخوردم من از زمانه دون

کدام حسرت و جوری ندیده ام به جهان

کزان ستم رخ جان را نکرده ام گلگون

کدام سرو سهی کاو نرفت از چشمم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

مقدسی که بیاراست دست قدرت او

مثال صورت جان را به احسن التقویم

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode