گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

شنیده ام سخنی خوش که گفت باده فروش

ز دست دوست می ار چه به ماه روزه بنوش

می حرام شود ازکف نگار حلال

چنانکه نیش گر از او بود به است از نوش

دهد به خلوت خود یار اگر تو را راه ی

[...]

بلند اقبال
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » مرثیه

 

مگر چه شد که چنین اُفتاده ای خاموش

چه واقع است عزیزم که رفته ای از هوش

وفایی شوشتری
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۷۴ - پیر مغان

 

شنو تو این سخن ای زاهد مرقع پوش!

بیا به میکده همراه ما و، باده بنوش

سری بنه به ارادت به پای پیر مغان

غلام درگه او باش و، عبد حلقه به گوش

ز دوش خویش بینداز خرقهٔ پشمین

[...]

ترکی شیرازی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام

 

برفت از سر زینب در این مقدمه هوش

کشید از دل پردرد سوی فضه خروش

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۶ - سئوال از ملک الموت

 

چون آن صغیر گرفت از سر طبق سرپوش

سر پدر به طبق دید از سرش شد هوش

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۷ - آمدن بشیر از جانب یوسف به خدمت یعقوب

 

بشیر را ز محبت کشید در آغوش

ز هوش رفت و ز فریاد و ناله شد خاموش

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۴ - در بیان قیامت و گریز به مصیبت

 

ز دوزخی و بهشتی شود بلند خروش

رسد چو فاطمه دراعه حسن بر دوش

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۴ - مغلوب شدن خالد بن ولید

 

شد از روان علی زین سخن بلند خروش

حمیت اسداللهی آمد اندر جوش

صامت بروجردی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

تو خواجه‌ای و منت چون غلامِ حلقه‌به‌گوش

بگیر گوش و به هر کس بخواهی‌ام بفروش

شود شبی که چو بختم ز در درآیی و من

چو جان به بر کشمت یا چو جامه در آغوش؟

هر آنچه تلخ بگویی از آن لب شیرین

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی روحی و ارواحنا فداه

 

درآمد از در من دوش با پیام سروش

بتی ز غالیه بر ماه گشته مرزنگوش

نموده حلقه ز مشک تتار و کرده به گوش

فکنده در بنه کائنات جوش و خروش

صفای اصفهانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۴۴ - و به نستعین و نستمد

 

پواترین بودت سینه واریه گوش

چنانکه گله، تت و گربه شاو سوری موش

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
sunny dark_mode