گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

ز من مپرس که شب چند رفت و کی روزست

که را بود خبر از خود که در چنین سوزست

دو چشمِ مردم اگر خیره در جمال تو ماند

عجب مدار که خورشیدِ عالم افروزست

نشانِ ماه بود عید دیگران و مرا

[...]

حکیم نزاری
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

جمال شمع چو خورشید عالم افروزست

ستاره سوخت پروانه سیه روزست

لبت که آب حیات است ببر تشنه لبان

ببخت من چو رسید آتش جگر سوزست

اگر چه لاله حسرت دمید از گل ما

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode