گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

اگر تو فخر نداری به دلق گردآلود

ایاز خاص نباشی به حضرت محمود

هر آنکه خلعت سلطان عشق در پوشد

به حله‌های بهشتی کجا شود خوشنود

به رنگ خرقه ازین رقعه بوی دردی نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

بکوش تا به کف آری کلید گنج وجود

که بی طلب نتوان یافت گوهر مقصود

بر آستان محبت که سر نهاد شبی

که لطف دوست برویش دریچه نگشود

تو چاکر در سلطان عشق شو چو ایاز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

اگر تو فخر نداری به دلق گردآلود

ایاز خاص نباشی به حضرت محمود

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴

 

به ذات پاک خداوند و عزّت معبود

که نیستم به جهان غیر وصل او مقصود

گرم به تیغ زنی ور دلم بیازاری

ز جان و دل سر طاعت نهاده ام به سجود

تویی که از من و حال منت فراغت هست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۴

 

از آتش غم هجرم به سر برآید دود

هزار چشمه خونم ز چشمها بگشود

ز دست این فلک شوخ چشم بی آزرم

که کرد باز مرا روزگار کور و کبود

قسم به خاک عزیزان که تا ز مادر دهر

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود

بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود

بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ

ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود

به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹

 

بیا که مجلس عشق است و طالع مسعود

بیا که نوبت وصلست و وقت گفت و شنود

بیا که مطرب عشاق ساز ما بنواخت

بیا که ساقی وحدت سرسبو بگشود

بیا و جان عزیزت بیار در مجلس

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

بیمن دولت محبوب عاقبت محمود

در فسانه ببست و سر قرابه گشود

شراب ناب خداوند ذوالجلال کریم

هزار عقل ربود و هزار جان افزود

حدیث نو بشنو،جلوه های نو می بین

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

تویی،که مرهم ریشی و غایت مقصود

جناب حضرت محبوب عاقبت محمود

مرا که طاقت هجران نمانده است،ای دوست

بیا که عمر عزیزست،میشود نابود

یقین که هیچ ندانست قدر عمر عزیز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

ز سوز و شوق تو از جان و دل بر آمد دود

چه چاره سازم و درمان من چه خواهد بود

بنیم شب، همه مست خواب خوش باشند

من و خیال تو و نالهای درد آلود

فراق دوست بیک بار پایمالم کرد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

کسی که شیوه حکمت گرفت گوی ربود

به حکمتست حکایت،نه کار سعی و جهود

برسم مردم عاقل زبان نگه می دار

که غافلان حسودند و منکران جحود

ز پیر دهقان بشنو،که نیک می گوید:

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

«یحبه و یحبونم » چنین فرمود:

که انعقاد محبت ز جانب ما بود

مگر در آینه جان جمال خود را دید

از آن سبب که همو شاهدست و هم مشهود

بلی حیات ازل داد داد موجودات

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۱

 

سرور سینه من از فروغ روی تو بود

ولی بسوخت بدرد تو جان غم فرسود

کجاست سرور رندان فقیر میر غیاث؟

کجاست عاشق حق، رند عاقبت محمود؟

بهر نفس که نمود او ز مهر روی بمن

[...]

قاسم انوار
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ترانه های تحیت سرودهای درود

نثار مجلس سلطان عاقبت محمود

بلند مرتبه شاهی که صبح و شام بود

ز جرعه ریزی او لعل دلق چرخ کبود

سحاب وار دهد فیض عاطفت بادا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

زهی جمال تو خورشید آسمان شهود

تویی بدیع ترین نقش کارگاه وجود

به شرح سر جمالت بود ترانه چنگ

ز شوق بزم وصالت بود ترنم عود

چه کار آمدنی من اگر نبودی تو

[...]

جامی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

بفضل صانع کون فیکون شدم موجود

وجود یافت بیک امر عابد معبود

بشکر آنکه خدا شد مصور آدم

سری نهاد ملک پیش آدم او بسجود

بطاق ابروی آنماه جلوه ها کردم

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

یحبهم و یحبونه چرا فرمود

بغیر او چو دکر نیست شاهد و مشهود

نظر بباطن خود کرد ظاهر خود دید

بذات خویش بود این خطاب و گفت و شنود

بهر چه کرد نظر غیر خویشتن چو ندید

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

دمید صبح سعادت بطالع مسعود

بداد طالع خورشید غیب رو بشهود

ز روی لطف سحرگه مفتح الابواب

دری ز وصل برویم چو آفتاب گشود

چو طاق ابروی آنماه مهربان دیدم

[...]

کوهی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود

بیا که هر چه نهان بود آشکار نمود

بیا که مجلس ما بزمگاه مستانست

بیاکه ساقی و جام است و بانگ ساز و سرود

بیا و باده بنوش و زیان خود طلب

[...]

اسیری لاهیجی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

بیا که ساقی ما بی نقاب جلوه نمود

ببین در آینه ی جام چهره ی مقصود

سزد که پیر خرابات جرم ما بخشد

به آب چشم صراحی و سوز سینه ی عود

ز هر دری که درآید همای دولت عشق

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode