گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

دلی که عاشق روی نگار دلبندست

نه ممکن است که با صابریش پیوندست

کسی که او به صفت صابرست عاشق نیست

به عشق و صبر نظر کن که چند در چندست

کدام عاشق صادق شنیده ای که ز هجر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

مرا که با رگ جان شاخ مهر پیوندست

گمان مبر که دلم دل ز دوست برکندست

تنم به یک نفس از وصل یار خوشنودست

دلم به یک نظر از روی دوست خرسندست

غریب نبود اگر چشم جان به جانان است

[...]

حکیم نزاری
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

دلم بسلسله زلف یار در بندست

اگر قبول کنی حال من ترا پندست

زبند مهرش چون پای دل شود آزاد

مرا که باسر زلفش هزار پیوندست

بسان لیلی بگشایی وببندی زلف

[...]

سیف فرغانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

به حرف اهل غرض قرب و بعد ما بندست

دل شکسته ما را هزار پیوندست

از آن دمم که به حیرت فکنده دیدن او

نگه به گوشه چشمم هنوز در بندست

نگه دلیر نشد تا مژه به پیش آمد

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۴۸۰

 

ز سادگی است به فرزند هر که خرسندست

که مادر و پدر غم، وجود فرزندست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۹

 

ز سادگی است به فرزند هر که خرسندست

که مادر و پدر غم، وجود فرزندست

دل درستی اگر هست آفرینش را

همان دل است که فارغ ز خویش و پیوندست

شب آنچه مردم غافل ستاره می دانند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۰

 

نهال شمع ز سبزی ازان برومندست

که دایم از پر پروانه برگ پیوندست

شده است مرکز پرگار آهوان مجنون

اسیر عشق به هر جا رود نظربندست

چرا به تیغ شهادت نمی نهد گردن؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۱

 

بنای صبر که همسنگ کوه الوندست

به یک اشاره موی میان او بندست

کجا ز دامن این دشت می تواند رفت؟

ز چشم آهو، مجنون ما نظر بندست

به یک اشاره گره می گشاید از ابرو

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

ز زهر ناوک او دل چو شهد خرسندست

اگر غلط نکنم تیرش از نی قندست

گره ز طرَة خود باز اگر کنی چه شود

گره‌گشایی ما عمرهاست در بندست

کسی به دوست رسد کز جهان تواند رست

[...]

فیاض لاهیجی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست

چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟

به رنج از پی راحت نگاه داشته اند

ز حکمت ست که پای شکسته در بندست؟

درازدستی من چاکی ار فگند چه عیب

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode