گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

سفر گزیدم و داغ تو بر دلست هنوز

جهان بگشتم و کوی تو منزلست هنوز

چه سود همچو صبا عرصه جهان گشتن

چو دل به سرو بلند تو مایلست هنوز

تو ای رفیق که آسوده‌ای، قدم بردار

[...]

امیر شاهی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

ز پا فتادم و رویم بمنزلست هنوز

شکست کشتی و چشمم بساحلست هنوز

چه حالتست ندانم که بارها از دل

شدم خراب و مرا کار با دلست هنوز

ادب نهشت دریغا که بر زبان آرم

[...]

طبیب اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

به سینه خون شد و دلدار غافلست هنوز

به این گمان که دل من مگر دلست هنوز

گذشت بر من و تا باز بگذرد عمریست

کز آب دیده ی من خاک ره گلست هنوز

به دور جادویی چشم او عجب دارم

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode