گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند

مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند

ندیده دیدۀ کس حسن بی‌نهایت او

ز فرق تا به قدم گر چه عارفان نظرند

چو هست آینه روی دوست حسن صور

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

ز ذوق یار ملامت‌گران چو بی‌خبرند

به روی دوست چو خرگوش خفته می‌نگرند

همام تبریزی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند

کز آستان تو چون سایه در نمی‌گذرند

چو تیر غمزه زنی بر برابرند آماج

چو تیغ فتنه کشی در مقابلش سپرند

غم تو قوت دل خویش ساختند چنان

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٩

 

دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال

هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند

ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند

سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند

مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد

[...]

ابن یمین
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۱۰

 

سمنبران که به لب آبدار چون گهرند

به چهره از جگر عاشقان برشته ترند

نظر سیاه مگردان به لاله رخساران

که برگریز دل ونوبهار چشم ترند

به آسیای فلک دانه ای نخواهد ماند

[...]

صائب تبریزی
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۶۳ - مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند

 

مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند

کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند

چه جلوه هاست که دیدند در کف خاکی

قفا بجانب افلاک سوی ما نگرند

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode