گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۴

 

سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش

دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش

ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد

زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش

به نام عیش بریدند ناف هستی ما

[...]

مولانا
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲۵

 

مده ز دست چو گل دربهار ساغر عیش

که از شکوفه بود در گذار، اختر عیش

برات خوشدلی از روزگار کن تحصیل

نبسته است به هم تا شکوفه دفتر عیش

کنون که رشته باران ز هم نمی گسلد

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

اگر به دست من افتد دوباره ساغر عیش

به هر دو دست زنم جام عیش بر سر عیش

به آه یأس و ندامت تمام خواهم سوخت

شبی که چرخ مرا افکند به بستر عیش

قماش عیش که نقشش بر آب می بینم

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode