گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

گر آفتاب تجلیش روی بنماید

دلا یقین که تو را کار بسته بگشاید

اگرچه هست بر آئینه صفا زنگار

به صیقل در توفیق زنگ بزداید

وگر چو زلف پریشانیم نباید دید

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۰

 

مرا وصال رخت ای نگار می باید

اگر مراد دل ما نمی دهی شاید

نظر به روی تو کردن چو خوش بود تا روز

که عکس روی تو خواب از دو دیده برباید

ببست جان و دلم دیده در خیال رخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

اگر به بادهٔ مُشکین دلم کشد، شاید

که بویِ خیر ز زهدِ ریا نمی‌آید

جهانیان همه گر منعِ من کنند از عشق

من آن کنم که خداوندگار فرماید

طمع ز فیضِ کرامت مَبُر که خُلقِ کریم

[...]

حافظ
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۱

 

اگر به جانب غربت کشد دلم شاید

که بوی خیر از این همدمان نمی آید

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۱

 

اگر به جانب بغرا کشد دلم شاید

که بوی قلیه زاکرا و نان نمی آید

بود که کله پز از حال من شود آگاه

در آن زمان که سر دیگ خویش بگشاید

اگر چه گوشت بود در جهان نوای نعیم

[...]

صوفی محمد هروی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

خوش آن مقام که در وی دلی فرود آید

ز حسن منظر آن دیده ای بیاساید

امید مقدم یاران بود که پاکان را

درین خرابه به گل دست همت الاید

به نقش و خط چه تمتع ز خانه آرایی

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴

 

زن آن بود که به هرکس که نیست محرم او

اگر چه مردم چشم است روی ننماید

به روی هر که نه جفت ویست گرچه به حسن

بود چو ماه فلک طاق، چشم نگشاید

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۷

 

شرابخواره چو بر خویشتن روا دارد

که سبلت از قی ناپاک می بیالاید

سگ از مثانه گر ابریق آب گرم آرد

که غسل سبلت ناپاک او کند شاید

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

جمال روی تو هرگه نقاب بگشاید

ز زیر پرده هر ذره مهر بنماید

بعشوه جان جهانی کند اسیر بلا

بیک کرشمه دل جمله خلق برباید

فسانه گشت بعالم بحسن خال و خطت

[...]

اسیری لاهیجی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۱

 

به صبر مشکل عالم تمام بگشاید

که این کلید به هر قفل راست می آید

به قسمت ازلی باش از جهان خرسند

که آب بحر به آب گهر نیفزاید

من از کجا وبهشت برین مگر رضوان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹۲

 

مرا به میکده هر کس که راه بنماید

در بهشت به رویش خدای بگشاید

بجز قلمرو مازندران کجا دیگر

کلاه گوشه مینا به ابر می ساید

در آن دیار اقامت مکن که از سردی

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰

 

خدای عزوجل گر ببخشدم شاید

سزای بندگیش چون ز من نمی‌آید

بهر چه بستم جز حق شکسته باز آمد

دل مرا به جز از یاد حق نمی‌شاید

برای توشهٔ عقبی بسی نمودم سعی

[...]

فیض کاشانی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۹ - لته فروش

 

ز ماه لته فروشم کسی نیاساید

چرا که از سخنش بوی لته می آید

سیدای نسفی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟

به عاشقان رخ معشوق را که بنماید؟

ز شمع، شب نشود روز، قدر وقت بدان

طلوع شعشعه ی آفتاب می باید

معاشران به نشاط بهار، خنده زنید

[...]

حزین لاهیجی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

ز باغ وصل تو بوی فراق می‌آید

ز نخل تو ثمر افتراق می‌آید

مگر شرار فراق تو زد به باغ که باز

دلم چو لاله‌ای در احتراق می‌آید

به شام هجر اگر شهد ریزیم در کام

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۱۶ - انوری ابیوردی

 

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنجِ دل بیفزاید

وگر مطیع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نزار باز آید

چو اعتقاد کند کر کسش نباید چیز

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

اگر به بادهٔ رنگین دلم کشد شاید

که بویِ خیر ز زهد و ریا نمی‌آید

مقیم حلقهٔ ذکر است دل بدان امید

که حلقه‌ای ز سرِ زلف یار بگشاید

جهانیان همه گر منع من کنند از عشق

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - قطعه

 

ببین که معتمدالدوله میرود از فارس

به فارس صاحب دیوان به جای او آید

اگر نه شاه غضب کرده کشور جم را

برای چیست که اینگونه حکم فرماید

بلند اقبال
 

صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۳ - و برای او فی النصیحه

 

به صبح حشر که شام فنا به سر آید

خدا ز نیک و بد از ما سئوال فرماید

در بهشت و جهنم به خلق بگشاید

در آن مقام چرا دامن کفن باید

صامت بروجردی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode