گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۱

 

چو شمع بیتو همه آه سوزناک شدم

گداختم ز غمت سوختم هلاک شدم

تو سرو نازی و من آن گیا که در قدمت

ز خاک رستم و هم در ره تو خاک شدم

ز بسکه سینه بناخن همی کنم از غم

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

سحر ز میکده گریان و دردناک شدم

براه دوست فتادم چو اشک و خاک شدم

چراغ دیده ی من شمع روی ساقی بود

که زد بخرمنم آتش چنانکه پاک شدم

ز راه دختر رز برنخاستم چندان

[...]

بابافغانی
 
 
sunny dark_mode