مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست
بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست
کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب
غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست
به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست
غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی
ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست
کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
برون ز راه خدا راهرو نه در راهست
برین حدیث که گفتم خدای آگاهست
مگو: ز عشق فلان خوار و زار میگردد
مرا ز عشق جمالست و عزت و جاهست
پگه سلام فرستیم و صبح، بر یاری
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
مگو ز سختی این ره، چو دوست همراهست
مجوی حیله درین ره، که یار آگاهست
اگر تو جان و دلت را بیاد حق داری
همیشه جان و دلت در پناه اللهست
بگویمت سخنی، خوش بگوش جان بشنو:
[...]
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۳۹
گرم ز زلف سیاه تو دست کوتاهست
کمند یاد تو پیوند جان آگاهست
هزار بادیه گر بیش آیدم همراه
چه غم ز سختی و سستی که دوست همراهست
چو کعبه مقصد کس شد غم مغیلان چیست
[...]