گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶

 

امید بود که یار از سر وفا نرود

به جان خسته دلان بیش ازین جفا نرود

اگرچه لعل لبت خون ما نهان می ریخت

ز چشم مست تو باید که بر ملا نرود

دلم برفت به یغمای آن دو چشم و دو زلف

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode