گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴

 

لبت به خون جگر شسته روی مرجان را

خط تو ساخته خس پوش، آب حیوان را

لب عقیق به دندان گرفته است سهیل

ز دور دیده مگر سیب آن زنخدان را؟

به آستین، سر اشکم فرو نمی آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵

 

ببین به دور لبش خط عنبرافشان را

که چون شراب برون داده راز پنهان را

به باد دست، کلید خزانه را مسپار

مده به دست صبا زلف عنبرافشان را

مکن به ماه نو ابروی یار را تشبیه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶

 

بود به حفظ خدا دل قوی ضعیفان را

که سهم شیر نگهبان بود نیستان را

وصال کعبه کسی را که در نظر باشد

به چشم جای چو مژگان دهد مغیلان را

ز جسم، جان گنهکار را ملالی نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷

 

ز اشک گرم خطر نیست خار مژگان را

که چشم شیر نگهبان بود نیستان را

مجوی آب مروت ز چرخ سفله نهاد

که دود آه کند این سفال، ریحان را

نظر ز روی لطیفش چگونه آب دهم؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۶

 

سلاح جوهر ذاتی است شیرمردان را

چه حاجت است به شمشیر تیزدستان را؟

ز خون هر دو جهان دست عشق مستغنی است

چه احتیاج نگارست دست مرجان را؟

بر آن گروه حلال است دعوی همت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۷

 

ز جلوه تو حیاتی است خاکساران را

که خون مرده شمارند آب حیوان را

چو برق بگذر ازین خاکدان که در یک دم

سفال تشنه کند آه گرم، ریحان را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۲

 

فراغبال محال است راست کیشان را

نشانه تنگ کند بر خدنگ میدان را

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

به کفر زلفت از آن تازه کردم ایمان را

که تازه ریخته‌ای خون صد مسلمان را

ز حد فزون مکن ای داغ با دلم گرمی

که هیچ‌کس به تواضع نکشته مهمان را

قیامتی ز خرامیدنش بلند نشد

[...]

قدسی مشهدی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

سخن صریح سراییم، عشق پنهان را

به خون دیده طرازیم، لوح دیوان را

به دین و دل چه عجب شیخ شهر اگر نازد

ندیده یک نظر، آن چشم نامسلمان را

نمی شود لب شیرین خاطر آشوبان

[...]

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

به آب دیده کنم سبز، خط ریحان را

غبار کفر، لباس است حسن ایمان را

ز خط و زلف چه فرق است روی جانان را

ز هم جدا نتوان کرد کفر و ایمان را

صفات ذات جمالی به غیر، رخ منمای

[...]

سعیدا
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در مدح سلالة‌السادت میرزا سلیمان

 

اگر مشاهده خواهی فروغ یزدان را

به صدر فضل نگر میرزا سلیمان را

چراغ دودهٔ خیرالبشرکه طاعت او

ز لوح دهر فروشسته نقش عصیان را

کلیم‌وار عیان بین به طور سینهٔ او

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه

 

چه مایه مایلی ای ترک ترک و خفتان را

یکی بیاو میازار چهر الوان را

هوای جنگ چه داری نوای چنگ شنو

به یک دو جام می‌کهنه تازه‌کن جان را

ز شور و طیش چه‌دیدی به‌سور و عیش‌گرای

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را

بساز برگ و نوای دی و زمستان را

گلوی بلبله و راح ارغوانی گیر

بدل گل سحر و بلبل خوش الحان را

چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۳ - در ستایش امیرالامراء العظام میرزا نبی‌خان رحمه‌لله فرماید

 

سحرگه ترک فلک تنگ بست خفتان را

ز خیل زنگی خال نمود میدان را

دو چشم من به ره مهر آسمان که ز راه

نمود ماه زمین چهرهٔ درخشان را

بتم درآمد و چون یک چمن بنفشهٔ تر

[...]

قاآنی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

بر آن سرم که نهم سر به پای جانان را

کنم به دست ارادت نثار او جان را

خدا کند بهکرامت فزوده محض کرم

ز من قبول کند این کمینه قربان را

به جاه و دولت و دست و زبان ادا چو نشد

[...]

صفایی جندقی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

به روی خوب تو دیدیم روی خوب یزدان را

به کفر زلف تو دادیم نقد ایمان را

بطوف کعبه‌ی اسلام بت پرست شدیم

خبر دهید ز ما کافر و مسلمان را

به جز دلم که زند خویش را، بدان خم زلف

[...]

وفایی شوشتری
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

شرف دهد چو نگارین من دبستان را

کشد زرشک دبستان هزار بستان را

ببین بطره و لعلش اگر ندیدستی

بدست اهرمنی خاتم سلیمان را

بجز تعلق رنگین رخش بمشکین زلف

[...]

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶۰ - و برای او همچنین

 

عمو ببین لب خشک و دل پریشان را

نما به درد من تشنه فکر درمان را

عمو مگر به جهان رسم کوفیان این است

که تشنه در لب دریا کشند مهمان را

عمو مگر ظلماتست دشت کرب و بلا

[...]

صامت بروجردی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

اگر بعرش کشد دوست فرش ایوان را

ز دست دل نتواند کشید دامان را

بروی یار که پنهان و آشکار من اوست

که اوست نیک نگر آشکار و پنهان را

مرا دو دیده بدامان ز درد عشق بریخت

[...]

صفای اصفهانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در نکوهش سپاهیان روس تزاری هنگام توپ بستن بگنبد امام هشتم فرماید

 

خراب کردند این قوم ملک ایران را

به باد دادند آیین و دین و ایمان را

کجا رسد به مراد آنکه باز گردانید

ز کعبه روی و بدل پشت کرد قرآن را

در صفا چو زنی راه راست چون پرسی

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode