رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳
به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم
که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را
کسی که دام کند نام نیک از پی نان
یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی
ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲
شریف خاطر مسعود سعد سلمان را
مسخرست سخن چون پری سلیمان را
نسیج وحده که نو حُلّهای دهد هر روز
زکارگاه سخن بارگاه سلطان را
ز شادی ادب و عقل او به دار سلام
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را
رخ تو طیره کند اختر درفشان را
به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را
به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را
به جان تو که پرستیدن تو کیش من است
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
چه خرمی است که امروز نیست زنگان را
چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را
بهار و کام طرب تازه می کند دل را
ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را
بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
خوشا مطالعه کردن جمالِ بستان را
به موسمی که صبا تازه می کند جان را
میانِ باغ خرامان گرفته دست به دست
نگارِ سیب زنخدانِ نار پستان را
قدح به دور بگردان دمادم ای ساقی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
رخ چو عید تو دل برد بهر قربان را
ازین نشاط به یکجا دو عید شد جان را
مرا تو عیدی و از انتظار تو امشب
به دیده آب نبود این دو طفل گریان را
قدم به تهنیت عید رنجه فرمودی
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱
شبی که راه دهم آه آتش افشان را
ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را
ببر طبیب صداع از سرم که این دل ریش
ز بهر درد فدا کرده است درمان را
مگر حکایت طوفان چو اشک ما بینی
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۲ - خواجه حافظ فرماید
رونق عهد شبابست دگر بستانرا
میرسد مژده گل بلبل خوش الحانرا
رونق حسن بهاریست دگر کتانرا
گرم بازار زشمسی شده تابستانرا
انکه دستار طلا دوز علم گردانید
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱
به مصر و شام که گیرند وقف را به تمام
قضات اگر چه نباشند مستحق آن را
به غیر وصل نخوانند قاریان قرآن
ز حال وقف وقوفی نباشد ایشان را
گرفته اند همانا قضات از ایشان باز
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
به هم متاب دگر سنبل پریشان را
یکی مساز به قتلم دو نا مسلمان را
بلای پیر و جوان حسن یوسف است ار نه
چه وقت عشق و جوانی است پیر کنعان را
مجوی شربت وصل از بتان که این مردم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در مدح امامزاده واجب التعظیم احمد بن موسی الکاظم
تو آن خلاصه گنجی جهان ویران را
که شبچراغ تو افروخت این شبستان را
فرشتگان بطواف در توزان آیند
که در طواف تو بینند کعبه جان را
بر آفتاب رخت عاشق است صبح مگر
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
چه نسبت است به روی تو ماه تابان را
به پیش مهر توان گفت ذره کیوان را
نظر بدیده ما گر کنی عیان بینی
ز روی صورت و معنی جمال جانان را
هزار خون بیکی غمزه گر بخواهد ریخت
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - مدح حسینخان شاملو
چه معجزست بهار کرشمه افشان را
که از نسیم برافروخت شمع بستان را
ز بس فروغ چراغان باغ بتوان دید
به جیب باد صبا عطرهای پنهان را
کسی که تهمتی بینشست چون نرگس
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
بس است شاهد مستی همین گلستان را
که فاش کرده همه رازهای پنهان را
ز جوش لاله و گل در چمن چراغان است
ببین ز ابر سیه، دود آن چراغان را
چه صحبت است ندانم که جمع کرده بهار
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
خوش آن زمان که سر مهر بود خوبان را
کرشمه منع نمی کرد آه و افغان را
چنین نبود در وصل بسته بر دل ها
نداشت قفل حرم، پره ی بیابان را
ز ضعف، بند قبا آستین من شده است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
چو غنچه جمع کن از خار عشق دامان را
به دست چاک مده همچو گل گریبان را
به فکر عشق بنازم که خوب پیدا کرد
برای قفل جنون، پره ی بیابان را
بهشت به ز سر کوی او نخواهد بود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱
به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را
بس است آب دهن آسیای دندان را
مدار چشم تفاوت ز پله میزان
یکی است سنگ و گهر، دیده های حیران را
مکن به پرده ناموس عشق را پنهان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲
احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را
شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین
به دام هاله کشید آفتاب تابان را
تن لطیف ترا عطر، خار پیرهن است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳
بهار شد که ببندند در گلستان را
شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را
هزار بار فزون شمع آسیا کرده است
غبار خاطر من آفتاب تابان را
حباب نیست، که از شرم لعل سیرابش
[...]