حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد
که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد
دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد
مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد
غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱
کسی که یار وفادار و مهربان دارد
سعادت ابد و عمر جاودان دارد
مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست
که باد صبحدم امروز بوی جان دارد
حدیث او همه روز و هلاک او همه شب
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
دلی، که میل به دیدار دوستان دارد
فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد
کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند
کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟
گرت به جان بخرم بوسهای، زیان نکنم
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢١٧
امیر و خواجه منعم کسی تواند بود
که پای همت بر فرق فرقدان دارد
ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف
دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد
نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد
[...]
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۹ - غزل
چه منزل است که خاکش نسیم جان دارد
هوای روح و شش راحت روان دارد
حدیقهای ز بهشت است و منزلی ز فلک
که حور بر طرف و ماه در میان دارد
فراغ دل به چنین منزلست کاین منزل
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد
جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد
ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن
کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد
زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح جلالالدین شاه شجاع
نسیم باد سحر عزم بوستان دارد
دمید و بازدمش کیمیای جان دارد
رسید مژده که سلطان گل به طالع سعد
عزیمت چمن و رای گلستان دارد
به ناز تکیه زده بر کنار آب روان
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹
نقاره سحری قصه ای نهان دارد
ولی بخود نه حکایت،نه داستان دارد
ولی چو چوبک عشقش رسید یعنی «قل »
بغلغل آید و صد شور و صد فغان دارد
بهر اصول که گیرد نقاره از مضراب
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳
ز بسکه گرد رهت جان عاشقان دارد
نسیم کوی تو پیوسته بوی جان دارد
دو نرگس تو ز مژگان بصد زبان در حرف
چرا چه غنچه لبت مهر بر دهان دارد
بسینه دل که طپید از خیال غمزه تو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲
چو غنچه گرچه لبت مهر بر دهان دارد
ز غمزه نرگس شوخ تو صد زبان دارد
ز بسکه باد برد جان عاشقان ز غمت
نسیم کوی تو پیوسته بوی جان دارد
کمال حسن کند اقتضای بد مهری
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸
مرا ز هجر بهشتی رخی بجان دارد
چنین بهشت خوشی دوزخی چنان دارد
در آبه و بازار سر سرکشان بشکن
که سرو ناز بسی سر بر آسمان دارد
از آن ملاحت و خوبی چو یوسفش رشک است
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح میر سعد الدین اسعد گوید
تنم زبانه آتش ز سوز جان دارد
چه حاجت است بگفتن که خود زبان دارد
چو تار چنگ دل من ضعیف شد از درد
چنان که باد بر او گر وزد فغان دارد
شب از فراق تو دود دلم بماه رسید
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش امام دوازدهم «ع»
سپهر قصد من زار ناتوان دارد
که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد
جفای چرخ نه امروز میرود بر من
به ما عداوت دیرینه در میان دارد
اگر نه تیر جفا بر کیمنه میفکند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
کسیکه از گل داغ تو گلستان دارد
ازو مرنج چو بلبل اگر فغان دارد
خدنگ خویش بغیری مزن که سینه من
برای تیر تو از داغ صد نشان دارد
پی نظاره گلزار چشم حیرانست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - در مدح یکی از اکابر زمان در تقاضای کمان
سپهر منزلتا، صاحبا، فلک ز شهاب
برای دشمن تو تیر در کمان دارد
زبان بریده چو سوفار باد، آنکه زبان
نه از برای ثنای تو در دهان دارد
طناب گردن بادا همیشه همچو کمان
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
ز می به آب فتادن مرا زیان دارد
شکسته رنگی من بار زعفران دارد
بهار آمد و بی گل شراب نتوان خورد
کلید میکده را نیز باغبان دارد
بود به قصد دلم زلف صیدبند ترا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳۲
گلی که از عرق شرم دیده بان دارد
خط امان ز شبیخون بلبلان دارد
به عشق نسبت خاصی است ناتوانان را
گهر علاقه دیگر به ریسمان دارد
فراغ بال ز مرغان این چمن مطلب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳۳
کناره گرد خطرهای بیکران دارد
میانه رو ز دو جانب نگاهبان دارد
شکایتی که ز گردون کنند بی هنران
شکایتی است که تیر کج از کمان دارد
کند چو موم رگ گردن جهان را نرم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
در آستین مژهام طرح گلستان دارد
به شاخ نالة من بلبل آشیان دارد
به نیّت سگ آن کو تنم به خود بالید
چه همت است که این مشت استخوان دارد!
نگاه یار بر انداخت خانهها و کنون
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴
شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد
به سرو آه من این قمری آشیان دارد
تنی چو شمع بود در حساب سوختگان
که مهر داغ به طومار استخوان دارد
توان به حسن ادب پاس آشنایی داشت
[...]