گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

دریغ عمر که بی روی دوستان بگذشت

چو باد صبح که بر طرف بوستان بگذشت

دریغ سود ندارد چو اختیار از دست

برفت هم چو خدنگی که از کمان بگذشت

بهار عمر جوانی و بی غمی افسوس

[...]

حکیم نزاری
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت

که این ستاره ز خورشید آسمان بگذشت

فدای دست و کمانش شوم که صید از ذوق

خبر نداشت که تیرش ز استخوان بگذشت

برون کشید مرا مو کشان ز حلقه ذکر

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode