حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳
اگر رفیقِ شفیقی درست پیمان باش
حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
شِکَنجِ زلفِ پریشان به دستِ باد مده
مگو که خاطرِ عُشّاق، گو پریشان باش
گَرَت هواست که با خِضْر همنشین باشی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵
چو گل که گفت درین باغ شاد و خندان باش
به حال خویش چو تاک بریده گریان باش
درین چمن که زند برق فتنه تیغ به ابر
تمام سر شو و چون غنچه در گریبان باش
نکرد فایده ای از تلاش ساحل، موج
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۹
ز خارزار تعلق ، کشیده دامان باش
به هر چه می کشدت دل ،ازان گریزان باش
قد نهال خم از بار منت ثمرست
ثمر قبول مکن سرو این گلستان باش
درین دو هفته که چون گل درین گلستانی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴
چو ابر بر سرمردم تمام احسان باش
معاش خلق جهان را تو میر سامان باش
چو گوهر، از گره کار هیچکس مگذر
بحل آن، همه استادگی چو دندان باش
مخور ز سنگدلی، چون نمک بهر دل ریش
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷
دلا ز بزم حریفان چو غنچه پنهان باش
بپوش دیده و دور از شکست دوران باش
برو ز گلشن و در گوشه بیابان باش
ز خارزار تعلق کشیده دامان باش
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۱
چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش
کرم کن و عرق انفعال احسان باش
بساط این چمن آیینهداری ادب است
چو شبنم آب شو اما به چشم حیران باش
حضور آبلهٔ پا اگر به دست افتد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۲
هوس وداع بهار خیال امکان باش
چو رنگ رفته بهباغ دگر گلافشان باش
کنارهجویی ازین بحر عافیت دارد
وداع مجلسیانکن ز دور گردان باش
گرفتم اینکه به جایی نمیرسد کوشش
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱
چو شمع، انجمن افروز کفر و ایمان باش
به مدعای دل کافر و مسلمان باش
سری به جیب تفکر چو غنچه، گاه بکش
به دست غم نفسی زینت گریبان باش
میار همچو سپر، چین به ابروی مردی
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶
دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش
سیاه روز و سراسیمه و پریشان باش
به معنی ار نتوانی به رنگ یاران شد
برو به عالم صورت، شبیه ایشان باش
بخر به جان گران مایه وصل جانان را
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
دلا غلام در دوست باش و سلطان باش
هر آنچه حکم نماید مطیع فرمان باش
تورا چوخاتم فرماندهی به کف دادند
به پشت باد بزن تخت را سلیمان باش
نصیحتی کنمت ترک آرزوها کن
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
دلا بموسم گل باده نوش و خندان باش
بده بنوش لبی خاطر و سخندان باش
به پیش از آنکه ز خاکت زمین شود آباد
بهل عمارت دنیا بخاک و ویران باش
هلاک غمزه ساقی بدور جام شدن
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
نه درد جوی و نه اندر هوای درمان باش
هرآنچه پیر خرد گویدت بفرمان باش
بروی باد هوس بر فراز مسند عفل
پری و دیو بفرمان کن و سلیمان باش
کرامت همه عالم بخوی انسانی است
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
بنای عشق گرت هست خانه ویران باش
نوای ساز فراقت بود نیستان باش
اگر ز مائده عمر لذتی خواهی
دو روز بر سر این خوان غم تو مهمان باش
ز کارگاه جهان کار اگر همیجویی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
چو غنچه خون دلت گر غذاست خندان باش
چو گل بگلشن ایام دامن افشان باش
تهی است کاسهٔ وارون آسمان زنهار
ز خوان دهر همان دست شسته مهمان باش
میان مبند چو مور از برای ران ملخ
[...]