گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

سرشک جانب خاک در تو بست احرام

که دیده کرد روانش به آبروی تمام

سلامت است در این راه قاصدی که درست

بدان جناب رساند ازاین شکسته سلام

برفت ناله کنان دل ز کعبه سوی درت

[...]

خیالی بخارایی
 

نظام قاری » دیوان البسه » مناظرهٔ طعام و لباس » بخش ۲ - صفت خواب دیدن و حمام

 

اکر تو آدمی اعتقاد من اینست

که دیگران همه نقشند بر در حمام

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴

 

زهی رسیده تو را هر دم از خدای پیام

علیک الف صلوة و الف الف سلام

فزوده پرتو روی تو نور مهر سپهر

شکسته معجز حسن تو قدر بدر تمام

به حشر اگر نگشایی ز لعل نوشین مهر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

من آن نیم که پی حفظ اعتقاد عوام

کشم عنان ارادت ز نقل باده و جام

درآی ساقی و در ساغر بلورین ریز

شراب لعل علی رغم کالانعام

ازان شراب که چون از خودت خلاص دهد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۵

 

چو راند از در خود قهر حق لئیمی را

به میل نیل امانی و حرص جمع حطام

هوای مال و منالش چنان فرو گیرد

کزان نه روز قرارش بود نه شب آرام

نه سیر سازد عز قناعتش ز حلال

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح و منقبت مولای متقیان علی بن ابیطالب علیه السلام

 

قسم بخالق بیچون و صدر بدر انام

که بعد سید کونین حیدرست امام

امام اوست بحکم خدا و قول رسول

که مستحق امامت بود بنص کلام

امام اوست که چون پای در رکاب آورد

[...]

بابافغانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - فی مدح صدرالاجل امیر شمس‌الدین محمد کرمانی گفته

 

ایا صبا برسان تحفهٔ درود و سلام

ز کمترین خلایق به بهترین انام

پناه ملک و ملل پاسبان دین و دول

جهان علم و عمل کاشف حلال و حرام

سمی صدر رسل هادی جمیع سبل

[...]

محتشم کاشانی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۵ - در مدح جلال الدین اکبر شاه

 

منادی است بهر سو که ای خواص و عوام

می نشاط حلال و شراب غصه حرام

فضای عالم هستی زغصه تنگ آمد

مشابه دل عاشق ، مثال چشم لئام

هوای روضه گیتی شکفته شد زآنسان

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۶ - تجدید مطلع

 

زهی رمیده مرا آهوی وصال از دام

چنانچه از نظرم خواب و از دلم آرام

بسوی او نفرستم پیام از آن ترسم

که بر حکایت من مطلع شود پیغام

بگاه عربده دشنام چون دهد سوزم

[...]

عرفی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در فضیلت ماه صیام و مدحت چراغ دیده عباد حضرت سجاد«ع »

 

ز شوق اهل نظر میدوند بر در و بام

زکوة حسن ستانند تا ز ماه صیام

ز نور دیده در و بامها چراغان است

برای مقدم این ماه آفتاب غلام

مه مبارک رخسار میمنت مقدم

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۸

 

لبت به سهو نوازد گرم به یک دشنام

به من ز سستی طالع نمی رسد پیغام

ز دوست شکوه ندارم چه شد که عمر گذشت

وفای ما بقرار و جفای او بدوام

به جلوه آمدی و سوختم مبارک باد

[...]

اسیر شهرستانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۳۲ - تاریخ حمام

 

جناب حاجی نیکو خصال عبداله

که نام او به نکوئیست شهره ایام

کسیکه خاتم فیروزه فلک چو نگین

ز نام نامی او گشته است صاحب نام

کسیکه نکهت خلقش بود حیات جهان

[...]

مشتاق اصفهانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

گذشتم از می و از صاف و درد و شیشه و جام

که هر سه بی ته و بی حاصلند و بی انجام

به شر مبایعه کردن به آب دادن خویش

نه کار اهل حضور است مرد خیر انجام

تو را چو دیگ ز خامی به جوش می آرد

[...]

سعیدا
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰

 

مکن ملامت دل کاو بخالت از ره رفت

که مرغ زیرک از این دانه اوفتد در دام

بعقل ره نبرد سوی خیمه لیلی

خوشا کسی که بدیوانگی برآرد نام

عجب مدار که خاصان زعشق تو سوزند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۷

 

مرا چه کار بشکر لبان سیم اندام

که گر دعا کنم آید سزای او دشنام

خبر زسوز محبت شود چو پروانه

کسی که سوخت سراپای او چو شمع تمام

ملول گشت ملامتگر ار زرندی ما

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶

 

چو کوفت نوبتی پادشاه نوبت بام

چو آفتاب بر آمد مهی بگوشه بام

بصبح روشن رویش چو شام گیسو بود

برنگ کسوت عباسیان لباس ظلام

عیان زطره شبرنگ او بسی کوکب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۸

 

چو کوفت نوبتی پادشاه نوبت بام

چو آفتاب برآمد مهی بگوشه بام

بصبح روشن رویش چو شام گیسو بود

برنگ کسوت عباسیان لباس ظلام

عیان زطره شبرنگ او بسی کوکب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲

 

برآ زجامه نیل ای نگار سیم اندام

که شد مهی که در او بود جشن و عیش حرام

بود ربیع نخستین و ماه عیش و طرب

بپوش جامه گلگون بدور افکن جام

غزل سرای و نواسنج و بذله گوی و بچم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

فغان که سخت به افسوس می رود ایام

نه جام باده به دور و نه دور چرخ به کام

نه غیر بر سر صلح و نه چرخ بر سر مهر

نه بخت تیره مساعد نه یار وحشی رام

ببرد از دلم آن زلف بی‌قرار قرار

[...]

حکیم سبزواری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode