گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - وله ایضا یمدحه و یهنّیه بالزّفاف

 

زهی مبارک طالع خهی همایون فال

که روزنامۀ سعدست و منشاء اقبال

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - وله ایضا یمدحه و یهنّیه بالزّفاف

 

زهی سخای تو بر آز تنگ کرده مجال

زهی عطای تو بر ما فراخ کرده منال

کمال‌الدین اسماعیل
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح علاء الدوله ابوالفتح

 

در آمد از در من دوش مست خواب و خیال

نگار مهوشم آشفته زلف و شیفته حال

نمود دیده ی ادراک را فروغ رخش

که شاه انجم خوبیست بر سپهر جمال

ز گردن سر زلف وز گوشه ی لب لعل

[...]

امامی هروی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۳

 

چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال

خطاب لطف چو شکر به جان رسد که تعال

در آب چون نجهد زود ماهی از خشکی

چو بانگ موج به گوشش رسد ز بحر زلال

چرا ز صید نپرد به سوی سلطان باز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۴

 

تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال

هزار عاشق اگر مرد خون مات حلال

به یک دمم بفروزی به یک دمم بکشی

چو آتشیم به پیش تو ای لطیف خصال

دل آب و قالب کوزه‌ست و خوف بر کوزه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۵

 

دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال

برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال

ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور

چو ذره رقص کنان در شعاع نور جلال

اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

خجسته بادا فصل ربیع و گردش سال

بر این خجسته لقا پادشاه فرخ فال

چراغ و چشم سلاطین و نور دیده ملک

فرشته خو عضدالدین شه ستوده خصال

سپهر مقدرت و قدر سعد بوبکر آن

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

کجائی ای رخ تو نوبهار باغ جمال

کجائی ای قد تو سرو بوستان وصال

کجائی ای گل خندان من دراین سرفصل

که باز بر گل خندان وزید باد شمال

ببین که سرو سهی از نسیم شد رقاص

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

به سعد طالع و فرخنده روز فرخ فال

زماه ی شده وز سال خی و نون با دال

مهی که بود بشیر قدوم او شعبان

مهی که هست نقیص رسوم او شوال

به عون ایزد و یاری چرخ و نصرت بخت

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷

 

جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال

شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال

بدار یک نفس ای قائد این زمام جِمال

که دیده سیر نمی‌گردد از نظر به جَمال

دگر به گوش فراموش عهد سنگین‌دل

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه

 

توانگری نه به مال است پیش اهل کمال

که مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال

من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

محل قابل و آنگه نصیحت قائل

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۹

 

چنانکه مشرق و مغرب به هم نپیوندند

میان عالم و جاهل تألفست محال

وگر به حکم قضا صحبت اتفاق افتد

بدانکه هر دو به قید اندرند و سجن و وبال

که آن به عادت خویش انبساط نتواند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۱

 

کَسان که تلخیِ حاجت نیازمودَستَند

تُرُش کنند و بِتابند روی از اهلِ سؤال

تو را که می‌شنوی، طاقتِ شنیدن نیست

قیاس کُن که دَرو خود چگونه باشد حال؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

قرار بر کف آزادگان نگیرد مال

نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

وداع یار و دیارم چو بگذرد به خیال

شود منازلم از آب دیده مالامال

ز سوز سینه من ساربان به فریاد است

ز بیم آن که رسد آتشش به بار و جمال

فراق را نفسی چون هزار سال بود

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷

 

نه بی تو طاقتِ صبر و نه با تو رویِ وصال

ترا ز من چو مرا از جهان گرفت ملال

سمومِ هجر تو دود از دلم برآوردی

اگر نه بویِ تو می بُرد می ز بادِ شمال

رقیب راست گمان می برد که پندارد

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٠٩ - ایضاً له

 

چو از نشیمن قدسی بیمن طالع و فال

گشاد باز سفیده سفیده دم پر و بال

بتی بچهره چو آتش بلب چو آب حیات

درآمد از در من با هزار غنج و دلال

شکار مرغ دلم را فراز خرمن گل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵١

 

چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال

که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال

خدیو کشور دانش نظام ملت و دین

که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال

بجز لطایف انفاس روحپرور تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵۶

 

سحر گهی متفکر نشسته در کنجی

بفکر آنکه چرا حال من بد است امسال

ز دیده آب روان و ز سینه آه کشان

ز بهر نعمت دنیا و بهر مال و منال

درین میانه اندیشه ها بدل گفتم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵٧

 

سئوال کرد ز من سائلی که ای درویش

ترا عیال همی بینم و نبینم مال

بگو که وجه معاش از کجا همی سازی

کنون بصورت ماضیت چون نبینم حال

جواب دادم و گفتم که ای سلیم القلب

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode