گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹۲

 

به زلف سنبل وخط بنفشه کی پیچم

مرا که ذوق پریشانی دماغ نماند

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت

که در فضای زمین گوشه فراغ نماند

مباد چشم بدی در کمین عشرت کس

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

دگر به وسوسه توبه‌ام دماغ نماند

بپار باده که نوری درین چراغ نماند

بهار ناله ز منقار بلبلی نشکفت

ز باد تفرقه، گویی گلی به باغ نماند

گذشت وصل و به جز حسرتی به دل نگذاشت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

بیا که بی تو مرا نور در چراغ نماند

بهار عیش مرا لاله‌ای در باغ نماند

همین نه زمزمه ما ز لب فراموش است

نوای مرغ سحر هم به طرف باغ نماند

به مهر بلبل و پروانه می‌خورم افسوس

[...]

قدسی مشهدی
 
 
sunny dark_mode