جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۹
دلا تو با من مسکین چرا نمی سازی
مگر به خون من مستمند می نازی
ایا نسیم صبا گر به دوست برگذری
سلام من برسانی که محرم رازی
بگو چه کم شود ای ماه مهربان نفسی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۰
چرا تو درد دلم را دوا نمی سازی
نظر به عین عنایت بما نیندازی
صبا به زلف نگارم اگر رسی زنهار
مباز با سر زلفش مکن تو جانبازی
به گوش یار رسان نرمکی ز من پیغام
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۱ - اندوه از تیرهروزیها
چرا به کار من ناتوان نپردازی
نظر به حال اسیران خود نیندازی
ز مرتبت چو سراپرده بر فلک زدهای
به زیر خرگه دولت همی طرب سازی
چو کرد بانوی ایران تو را فلک ناگاه
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵۳
بیا بیا و مترسان مرا ز جانبازی
که هست پیش تو جانبازیم کمین بازی
کجا بچشم تو آید نیازمندی من
که نازنین جهانی و سربسر نازی
به پیش قد تو چون سرو پای در گل ماند
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۳۶
عروس حجله طبعم که شاهد سخن است
ز آب و خاک خراسان چو دید ناسازی
وداع کرد مرا و نهاد روی به روم
به عزم خدمت شاه مجاهد غازی
جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۷ - سوزنی
چو تیر غمزه به ناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
نخست با تو به دل بازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم به جان بازی
چو هیچ زخم تو ای دوست بی نوازش نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷
زهی بعشق رخت کار شمع سربازی
زنسبت قد تو سرو در سرافرازی
زگریه باخته ام دیده را همین باشد
بنزد دیده وران معنی نظر بازی
چنین بخاک گر افتاده ام ز پستی نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵
به ناله فاش مکن راز دل ز غمازی
چو عندلیب نه ای، بگذر از نواسازی
بگو چو آینه در روی، هرچه می بینی
چو بوی مشک مکن در لباس غمازی
فریب حسن بتی را مخور که خوبی او
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۰
نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی
قفس کجاست که دارم به خاطر، اندازی
به باغ می شنوم از درای غنچه صدا
ز بس که گوش به زنگم به راه شهبازی
سفال، دم ز نوا چون زند در آن مجلس؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۰
مآل تیغ زبان نیست غیر سربازی
به زیر تیغ کنی چند گردن افرازی؟
ز اهل درد مرا رنگ من خجل دارد
که می کند به زبان شکسته غمازی
شدم به چشم خود امیدوار تا شبنم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۳
تو را که از همه خوبان شهر ممتازی
روا بود که مرا از نظر نیندازی
تو را که رخ ز خط زلف کافرستان شد
سزد شعائر اسلام اگر براندازی
کجا به منظر دل جای گیردت دلدار
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۴
تو را که گفت مرا از نظر بیندازی
روی بشهر غریبان وغیر بنوازی
اگر بمهر حبیبت بغیر در جنگی
ضرورتست که با یکجهان در اندازی
زبیم غمزه چشمت دلم زجا نرود
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶
دمی که پرده ز رخسار خود براندازی
ز روی خود مه و خورشید را خجلسازی
بپردهٔی و دل از کف بری چه خواهی کرد
دمی که پرده ز رخسار خود براندازی
نه خون دل خورمام روز با خیال لبت
[...]