گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

که دست در خُمِ مِی زد، که خون ما جوشید

که برفروخت که درچشم ما حیا جوشید

هزار آبله از هر نفس فروریزد

چنین که از ته دل تا لبم دعا جوشید

ترانهٔ که چمن را به خون گرم گرفت

[...]

عرفی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

مگر که بوی گل و لاله [از] هوا جوشید

که باز شور و جنون در دماغ ما جوشید

عنان ز گرد تو شد ابلق نظر را گرم

غبار کوی تو گویا به توتیا جوشید

چه الفت است خدایا که او به من دارد

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode