گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

ز جام عشق تو عقلم خراب می گردد

ز تاب مهر تو جانم کباب می گردد

مرا دلیست که دائم بیاد لعل لبت

بگرد ساقی و جام شراب می گردد

هلاک خود بدعا خواستم ولی چکنم

[...]

خواجوی کرمانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸۵

 

ز چهره تو نظرها پرآب می‌گردد

ز آتش تو جگرها کباب می‌گردد

اگر به لب ز سر شیشه پنبه برداری

ز یک پیاله دو عالم خراب می‌گردد

ز دیده تو شود خیره، چشم گستاخی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸۶

 

حجاب پرده چشم پرآب می‌گردد

وگرنه دلبر ما بی‌نقاب می‌گردد

همین ز جلوه آن شاخ گل خبر دارم

که اشک در نظر من گلاب می‌گردد

چه عارض است که از پرتو مشاهده‌اش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸۷

 

خوشا سعادت آن دل که آب می‌گردد

که شبنم آینه آفتاب می‌گردد

به آتشی است دل خون‌چکان من مایل

که شسته روی به اشک کباب می‌گردد

مشو ز وقت ملاقات دوستان غافل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸۸

 

گل عذار تو بی‌آب و تاب می‌گردد

سواد زلف تو موج سراب می‌گردد

تبسم تو به این چاشنی نخواهد ماند

شراب لعل تو پا در رکاب می‌گردد

مرا از آن لب میگون به بوسه‌ای دریاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸۹

 

به دیده آب اگر از آفتاب می‌گردد

دل از نظاره روی تو آب می‌گردد

ز خیره چشمی من آفتاب می‌لرزید

کنون ز ذره به چشم من آب می‌گردد

عرق نکردن رویش ز بی‌حجابی نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹۰

 

به دیده آب اگر از آفتاب می‌گردد

دل از نظاره روی تو آب می‌گردد

میی که چشم تو زان کاسه‌کاسه می‌نوشد

به یک پیاله سر آفتاب می‌گردد

تو چون به جلوه درآیی، ز شرمساری سرو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۴

 

کجا دماغ تو گرم از شراب می‌گردد؟

که می ز شرم نگاه تو آب می‌گردد

همیشه در پی آزار ماست چشم فلک

به قصد شبنم ما آفتاب می‌گردد

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۹

 

ز تاب روی تو اشکم گلاب می‌گردد

نظاره‌ام عرق آفتاب می‌گردد

گلی در دیده دارم کز نگاهی آب می‌گردد

دلی در سینه دارم کز غمی خوناب می‌گردد

نمی‌دانم دلش سنگ است یا موم اینقدر دانم

[...]

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۹

 

نگه ز روی تو تا کامیاب می‌گردد

تحیر آینهٔ آفتاب می‌گردد

زگرمجوشی لعلت به‌کسوت تبخال

حباب بر لب ساغرکباب می‌گردد

چه نشئه بود ندانم به ساغر طلبت

[...]

بیدل دهلوی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

چو زلف بر مه رویش نقاب می‌گردد

نهان به زیر سحاب آفتاب می‌گردد

چنان ز شرم تو هر روز خوی فشاند مهر

که شام غرقهٔ دریای آب می‌گردد

دلم به کوی تو دایم به جستجوی وفاست

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode