گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

سپیده دم که زمانه ز رخ نقاب انداخت

به زلف تیره شب نور صبح تاب انداخت

کلید زر شد و بگشاد آفتاب فلک

به دیده ها که شب تیره قفل خواب انداخت

سحر جواهر انجم یگان یگان دزدید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۳

 

چه بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت

دل شکسته ما را در اضطراب انداخت

بخون دیده ی ما تشنه شد جهان ورواست

که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت

کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق

[...]

خواجوی کرمانی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

بیا که شاهد بستان ز رخ نقاب انداخت

نسیم در سر زلف بنفشه تاب انداخت

صبا شمیم گل و بوی یار گلرخ داد

مرا و مرغ چمن را در اضطراب انداخت

پی نثار قدوم گل از شکوفه نسیم

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴ - تتبع مخدوم در طور خواجه

 

بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت

هوای مغبچه دل‌ها در اضطراب انداخت

نه ساقی از خوی رخسار خود چکاند به جام

پی نشاط دل من به می گلاب انداخت

بجست اهل طرب را پی نشاط صبوح

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

در آفتاب رخش آب باده تاب انداخت

چه آب بود که آتش در آفتاب انداخت؟

هنوز جلوه آن گنج حسن پنهان بود

که عشق فتنه درین عالم خراب انداخت

قضا نگر که: چو پیمانه ساخت از گل من

[...]

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

بگل خطت چو نقابی ز مشک ناب انداخت

هزار شاهد فتنه ز رخ نقاب انداخت

مه رخ تو که سر زد خط از خواشی آن

هزار ناوک طعنه بر آفتاب انداخت

دمید تا خط چون شب ز روی چون روزت

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت

سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت

فلک ز بد مددیها تمام یاران را

چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت

زمانه دست من اول به حیله بست آن گه

[...]

محتشم کاشانی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح نورنگ‌خان

 

به طرف مه چو سلاسل ز مشک ناب انداخت

هزار سلسله در پای آفتاب انداخت

گزند تا نرسد بر گلشن ز تاب نگاه

چو غنچه بر گل رو، پردهٔ حجاب انداخت

چنان ز یک نگه گرم او شدم بی‌تاب

[...]

میلی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۰ - هاله زلف

 

ز زلف بر رخ همچون قمر نقاب انداخت

فغان که هاله به رخسار آفتاب انداخت

هلاک ناوک مژگان آنکه سینهٔ ما

نشانه کرد و بر او تیر بی‌حساب انداخت

رها نکرد دل از زلف خود به استبداد

[...]

عارف قزوینی
 
 
sunny dark_mode