غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۵
دمی که یار گذارد قدم بخانهٔ ما
سزد که کعبه شود سنگ آستانهٔ ما
سزد که دعوی همسایگی به مور کنیم
که صحن خانهٔ خلق است بام خانهٔ ما
درین بهار که با سبزه دام همرنگ است
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۶
ز روی ماه سیاهی به نور ماه نرفت
نیامده است به کاری کمال خویش مرا
ز غنچه تکیه چو شبنم به زیر سر ننهم
که به ز بالش پر هست بال خویش مرا
بسان شمع که افتد ز پنبه خود بگداز
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
چسان کنم دم بسمل بلند افغان را
ز سرمه کرد سیه تاب تیغ مژگان را
کدام باز ندانم در آشیان بندیست
که هست حکم پر کاه بال مرغان را
غنی ز فاقه چو بندیم بر شکم سنگی
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
سفر چگونه کنی از دیار خاطرها
که دامن تو بگیرد غبار خاطرها
ز بزم می برو ای محتسب که دستارت
چو پنبهٔ سر میناست بار خاطرها
چو میل سرمه بر آمد ز چشم جانان گفت
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
ز نقش پای تو گل ها شکفته قالی را
نهال ساخته سرو قدت نهالی را
فراغتی به نیستان بوریا دارم
مباد راه درین بیشه شیر قالی را
نمیشود سخن پست فطرتان مشهور
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
هلال نیست که ناخن زده ست بر دل چرخ
نوشته مصرع ابروی او به آب طلا
خلل پذیر شد از ضبط گریه نور گناه
ز آستین گله دارد چراغ دیدهٔ ما
عبادتی به جهان به ز خاکساری نیست
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
بتوسن تو رساند فلک شتاب مرا
نمیرسد به زمین پای چون رکاب مرا
به بحر پر خطر عشق چون گشایم چشم
که چون حباب نگاهی کند خراب مرا
چو من به بحر تجرد کس آشنا نبود
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
صفای حسن بتان می تراود از دل ما
بآب آینه گویی سرشته شد گل ما
چنان بباد سر زلف او گرفتاریم
که غیر خانهٔ زنجیر نیست منزل ما
شدیم خاک ز بس در خیال عارض او
[...]
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
جهان تمام مسخر ز جام شد جم را
بگیر جام که خواهی گرفت عالم را
غنی چرا صلهٔ شعر از کسی گیرد
همین بس است که شعرش گرفت عالم را
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
خوشم که ضعف چنان کرد روشناس مرا
که چشم آینه مژگان کند قیاس مرا
غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
ز درد عشق ضعیف است بس که پیکر ما
شود به تیغ گریبان جدا ز تن سرما
