گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱

 

سَلِ المَصانِعَ رَکباً تَهیمُ في الفَلَواتِ

تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فراتی؟

شبم به رویِ تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

و إِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشِیَّتي و غَداتي

اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم

[...]

سعدی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

شهدت فیک جمالا فینت فیبذاتی

قتلتنی بلحاظ و ذات عین حیاتی

ز چشم مست و خرابت مدام مست و خرابم

ولیس نشوءت فی الحب من کوس شقاتی

چو از جمیع جهاتست جلوه گاه تو چشمم

[...]

شمس مغربی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۸

 

به یاد آب مجاور دلا در این فلواتی

بود سراب گمان میکنی مقیم فراتی

صنم پرست بدل بر زبان صمد ز چه گوئی

به کعبه و به بغل در نهفته لات و مناتی

اجل ز مرگ خلاصت دهد کشی ز چه منت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

اتی الرّبیع قیل الهموم بالنغماتی

بگیر جام شرابی بنوش آب حیاتی

قدم نهاده به بالین و من به شکر قدومش

نثرت درّ فؤادی علیه فی الخطواتی

نموده آینهٔ حق نمای موسی دل را

[...]

حکیم سبزواری
 
 
sunny dark_mode