حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۸
زبان دراو مکش ای بی بصر به دست درازی
که پاک سیرت و پاکیزه دامن است و نمازی
ترا که خوف نبوده ست شوق عشق چه دانی
ترا که دیده نباشد نظر چه گونه ببازی
به سر برند به سر عارفان طریق محبّت
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۹
گرم به کینه بسوزی وگر به مهر بسازی
ز بندگان مطیعم حقیقتی نه مجازی
اگر در آتش سوزانم از تو باک نباشد
که پاک تر شود آن زر که بیشتر بگدازی
خوش آمدی که حیاتی به تازگی به وجودم
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۱
چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت
دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی
چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گلها
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۴
فراق اگر چه مرا میکشد به دردِ جدایی
خیالِ دوست تو باری درین میانه کجایی
که میرود که بگوید که گر میانِ من و تو
وفا و عهد درست است برشکسته چرایی
هزار بار به هم برزدی چو زلف پریشان
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۵
شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی
هلاک میشوم ای چشمه ی حیات کجایی
ز پایمالِ فراقت به هیچ وجه خلاصم
نمیشود متصوّر مگر تو با سرم آیی
نسیموار کشم جان به پیشِ رویِ تو روزی
[...]
