گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۱

 

اندیشه نبود عشق را از موجه شمشیرها

سیر چراغان می کند مجنون ز چشم شیرها

چون موجه ریگ روان در دشت جولان می زند

از شورش سودای من شیرازه زنجیرها

روزی که نقش زلف او بر آب زد دست قضا

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای از شکنج زلف تو بر پای دل زنجیرها

بگسسته تار طره‌ات عقد همه تدبیرها

در پیشهٔ عشق ار رسی بینی عجایب‌ها بسی

کآنجا به صید شیرها آموخته نخجیرها

زاهد بنه سبحه ز کف زنّار بربند از شعف

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode