گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۹

 

آیین تو دل بردن است، ای چشم خلقی سوی تو

خوی تو مردم کشتن است، ای من غلام روی تو

گه جان به بویی می دهم، گه دل به مویی می نهم

کاری ست افتاده مرا با هر خم گیسوی تو

از بس که کویت هیچگه خالی نباشد ز آه کس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۹

 

ای دیده ی بخت جهان در آرزوی روی تو

وی قبله ی جان جهان طاق خم ابروی تو

ای نور چشم من صبا آورد بویت سوی ما

عمریست تا جان می دهد مسکین دلم بر بوی تو

تا چند چوگان جفا جانا زنی بر جان ما

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۰

 

باد صبا جان می دهد در آرزوی روی تو

باشد که روزی بگذرد اندر شکنج موی تو

بر بوی آن تا روی تو بیند کسی از بامداد

ای خاطر صاحبدلان ساکن شده در کوی تو

صبحم نسیمی مشک بیز آمد ز جایی آشنا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۹

 

داری به جان من کمین ای من کمین هندوی تو

خوی تو گر هست این چنین صد جان فدای خوی تو

گه بر در بتخانه ام گه در حریم خانقه

القصه گردم در به در دایم به جست و جوی تو

بادا ز زخم ناوکت در سینه صد روزن مرا

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۰

 

سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو

باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو

دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن

کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو

تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۶

 

سهل است نقد دین و دل گر صرف شد در کوی تو

زان‌ها که گوید جان من جان‌ها فدای روی تو

در بت‌پرستی کافرم در عشقبازی کج‌نظر

گر قبله جانم بود غیر از خم ابروی تو

ای نوغزال مشکبو جانم ز بویت تازه شد

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode