گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰

 

تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد

پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد

روزی برون آمد ز شب طالب فنا گشت از طلب

شور جهان‌سوزی عجب در انجمن افتاده شد

رویت ز برقع ناگهان یک شعله زد آتش فشان

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode