گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸

 

گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند

صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند

عالم همه ویران شود جان غرقه طوفان شود

آن گوهری کو آب شد آب بر گوهر زند

پیدا شود سر نهان ویران شود نقش جهان

[...]

مولانا
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند

برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند

از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری

آن نیمه‌های شب که او با مدعی ساغر زند

کوس نبرد ما مزن اندیشه کن کز خیل ما

[...]

وحشی بافقی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

از کین گر آن بیدادگر بر سینه‌ام خنجر زند

باد ابحل خون منش گر خنجر دیگر زند

شکرانه خواب خوشت مپسند در بیرون در

ناکرده خواب صبحدم گر حلقه‌ای بر در زند

ساقی ندانم باده‌ام داد از کدامین میکده

[...]

طبیب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode