گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶

 

ای شاه حسنت را مدد از کبریای خویشتن

عاشق نباشد همچو تو کس بر لقای خویشتن

مه پیش خورشید رخت از حسن لافی می زند

برخیز و این سرگشته را بنشان بجای خویشتن

گل را ز شرم روی تو باران عرق شد بر جبین

[...]

سیف فرغانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۸

 

منگر تو در روی بتان بهر هوای خویشتن

در آتش سوزان مرو ای دل بپای خویشتن

هرگو دلش از دشت برد مهر بتان سنگدل

در دوزخ نقد اوفتاد دید او جزای خویشتن

با عشق خوبان خو مکن جز جانب حق رو مکن

[...]

فیض کاشانی
 
 
sunny dark_mode