گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

در ره بماند این چشم تر، کان شوخ مهمان کی رسد

لب تشنه را خون در جگر، تا آب حیوان کی رسد

شبها که من خوار و زبون باشم ز هجران بی سکون

غلتان میان خاک و خون تا شب به پایان کی رسد

شب مونسم زهره ست و مه وین روز تنهایی رسید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟

وز حد گذشت وین سر گذشت، آخر به پایان کی رسد؟

حالم صبا گر بشنود، حالی رسول من شود

لیکن چنین کو می‌رود افتان و خیزان کی رسد؟

من دور از آن جان و جهان، همچون تنی‌ام بی‌روان

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

گل رفت حالی از چمن تا خود به بستان کی رسد

وز شوق رویش ناله و زاری به دستان کی رسد

گفتم به باد صبحدم بشتاب در رفتن ولی

افتان و خیزان می رود او نزد جانان کی رسد

چون نزد جانان می روی بعد از سلام از من بگوی

[...]

جهان ملک خاتون
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

خونخواره راهی می‌روم تا خود به پایان کی رسد

پایی که این ره سر کند دیگر به دامان کی رسد

سهل است کار پای من گو در طلب فرسوده شو

این سر که من می‌بینمش لیکن به سامان کی رسد

گر ه توانی چاره‌ام سهل است گو دردم بکش

[...]

وحشی بافقی
 
 
sunny dark_mode