گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۸

 

ای درد بیدرد دلم، تاراج پنهان کرده ای

یا جان بهم بیرون روی کآرام در جان کرده ای

در حیرتم تا هر شبی چون خواب می آید ترا

زینسان که در هر گوشه ای صد دل پریشان کرده ای

فتنه دمی در عهد تو بیکار ننشیند همی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲

 

تا مژدهٔ زخم دگر، دامن کش جان کرده ای

دشوار دادن جان من، خوش بر من آسان کرده ای

مستانه گریند از غمت، اهل ورع در صومعه

گویا تبسم گونه ای در کار ایشان کرده ای

خوش با دل جمع آمدی، نازان به حسن خویشتن

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode