گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

نازک رخ جانان من بوی گل خندان دهد

خوش وقت باد صبحدم کو بوی آن بستان دهد

دی بنده زان سرو روان چون عشوه بستد داد جان

ناچار پیش نیکوان هر کاین ستاند، آن دهد

دردی که از جانان بود، راحت فزای جان بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

جان بخشد از لب کشته را وانگه به خون فرمان دهد

خون خواری آن شوخ بین کز بهر کشتن جان دهد

خاکم پس از فرسودگی ریزید در میدان او

باشد سمند خویش را روزی بر آن جولان دهد

جانم فدای ساقیی کو آشکارا می خورد

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode